انسان گرگ
نپرس از من نمیدانم چرا حالم پریشان است
نپرس از من نمیدانم چرا این دیده گریان است
نمک را میخورند افسوس بر سفره با نامردی
شکستن از جفا سهم و قسمت برنمکدان است
کمی با چشم دل بنگر به اطرافت تا بینی
و گرگی را که درنده فقط در شکل انسان است
کسانی که به حق عشق وفا از یاد خود بردند
به ظاهر آدمیزادند ولی در باطل حیوان است
عجب رنجی کشد عاشق اگر شد بی وفا معشوق
از این رو قلب بشکسته ز عشق دیگر گریزان است
هوس حاکم شده بر عشق خیانت میکند بیداد
و زخم خنجری از دوست به شهر عشق فراوان است
بپرس سنگ صبور غم سوال بر دلت مانده
و آنکه میدهد آزار ! خداوندا مسلمان است ؟؟
جواد الماسی
+ نوشته شده در شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ ساعت 23:29 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|