بی خبر
باورت میشود از عشق تو جو گیر شدم
باز بازیچه و رقاصه ی تقدیر شدم
تو چه بودی که با چشمک چشمان سیاه
نقطه ی مردمک چشم تو تصویر شدم
این دل وحشی من رام نمیشد هرگز
تو چه کردی که در بند تو زنجیر شدم
شاعری بودم و شعری نخوانده به کتاب
به صدای نفست هست که تفسیر شدم
مثل خوابی و رویا که معنی نداشت
فال من با تو زده خوب ! که تعبیر شدم
مثل رودی که افتاده جدا از دریا
من به آن گرمی دستان تو تبخیر شدم
عاقلی بودم و دیوانه فلک نام نهاد
منه دیوانه کنار تو به تدبیر شدم
گله ای نیست کند سنگ صبورم از عشق
خبری از تو ندارم که دلگیر شدم
جواد الماسی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۵ ساعت 2:36 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|