ما عطای عشق را ٬ بر لوا بخشیده ایم
بس که گرگان در لباس میشها ما دیده ایم


زخم خنجر بر وجود ما بزن شیرین تر است
ما از این زخم زبانها ! بیشتر رنجیده ایم


لذت دنیا به کام کیست ٬ یا زندگی ؟
ما که از هر دو فقط٬ جام بلا نوشیده ایم


گم شدیم در کوچه های بیکسی و باز هم
مثل مجنون خانه ی لیلی زهم پرسیده ایم


داستانهای زیادی گفته اند در وصف عشق
ما فقط دستان این افسانه ها بوسیده ایم


نیش عقرب خورده و در وحشتیم از نیش مار
از طناب رنگی و رنگین کمان ترسیده ایم


باد و طوفان زلزله یا رعد و برق دست خداست
حیف ما با دست خود ٬ رخت جفا پوشیده ایم


سرنوشت پستی بلندی ٬ مینویسد ای دریغ
مثل آن سنگ صبور با غصه ها خو کرده ایم
جواد الماسی