راهی به دادگاهیم که نرفته محکومم
جرمم بی گناهی است مثال مجنونم


گناه کار شاکی و ......بی گناه متهم
حق و باطل چه خوش خورده است به هم


دردی نهان به سینه همه جا با من است
به چه سوگند خورم باور کند حق با من است


همه ی مردم قاضی شده اند حکم میدهند
با زخم زبان به دلم نیش ٬ شخم می زنند


حقم نبود که چنین.......... در به در شوم
با بی کسی و درد ٬ به شب همسفر شوم


شاید این اخرین شعر است که می گویم
راه نجات ز برزخ دنیاست که می جویم


گاهی به خود امید می دهم که سنگ صبور
با صبراین شب و ظلمت میرسد به نور
جواد الماسی