ازاده دلم! به دست غم گشته ٬ گرفتار
بیچاره دلم !به دست غم همیشه ٬بیمار


گویی خوشی ز شهر دل رفته به یغما
بر اشک به جای خنده ها گشته٬ طرفدار


غم هست و من و ظلمت و تاریکی شبها
بر فال بد قهوه ی خود هستم٬ عزادار


فرقی میان شب و روزم نمی بینم حیف
در ر‌وز ‌و شبم « جنگ »میان من و٬ افکار


زخمیست دلم ز دست همه یاران
یا زخم زبان ها که دهد بیشتر٬ آزار


دارم گله از بخت که غم هدیه به من داد
در این همه جمع نیست کسی محرم٬ اسرار


پنهان کنم از چشم همه درد درون را
افسوس که پیداست غمم به دست٬ رخسار


ای سنگ صبورم گله از غیر مکن هیچ
ازاده دلم ! خون شده از دست تو٬ دلدار
جواد الماسی