رفتنی هرگز نمی ماند
عاقبت آن بی وفا دلبر مرا گریاند و رفت
مثل پروانه پرو بالم به شمع! سوزاند و رفت
گفته بودند عشق در امروز ما معنی است
بی محبت تک تک این نکته را٬ فهماند و رفت
گر چه من زخمی دلم از چرخ دوران بوده است
سنگ دل تیر جفا را سوی من٬ چرخواند و رفت
قطره ی باران به من شاهد که کوه غصه ام
درد را تا مغز سوز استخوان ٬فهماند و رفت
اعتمادم دست باد سرنوشت غارت شده
بی وفاچشم مرا از عشق هم ٬ترساند و رفت
خانه ای را با چه شوقی ساختم بر دلبرم
در نهایت پایه ی کاشانه را ٬لرزاند و رفت
آینه گاهی خجالت می کشد از روی من
بخت بد این آینه با دست خود ٬بشکاند و رفت
حرمت نان و نمک خوش داشت! آه ای روزگار
خنجری از رو به رو بر سینه ام٬ کوباند و رفت
غم مخور سنگ صبورم رسم دنیا هست این
رفتنی هرگز نمی ماند چرا سوزاند و رفت
جواد الماسی
+ نوشته شده در شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 16:5 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|