من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم
این جهان را من به شکل قطره باران میکشم

بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی
روی لبها خنده را همواره مهمان میکشم

اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم

زشت و زیبا خالق و پروردگار ما یکیست
زشت و زیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم

عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم

هرکجا قلبی شکست ، ما بی تفاوت بوده ایم
بهر دلهای شکسته ، نیز درمان میکشم

من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم

پس بگو سنگ صبورم در جهان آزاده باش
درغزل نقشی ز یار ازلطف یزدان میکشم
جوادالماسی