عشق ناممکن
تیک وتاک ساعت دیوار عذابم میدهد
بی تو هرلحظه تن تبدار عذابم میدهد
کن پرستاری که من دیوانه از عشق تو ام
روز و شب این چهره ی بیمار عذابم میدهد
واکن اخمت را بخند ای من فدای خنده ات
روسری روی سرت گلدار عذابم میدهد
نان تازه چایی تازه دمی از دست تو
این خیالات !چو من بیکار عذابم میدهد
تو کجا بالا نشین شهر تهران من کجا
ترسم عشقت را بگویم خنده ی انزار عذابم میدهد
شاعری پایین شهرم تو ولی بالای شهر
عاشقت باشم ولی انکار عذابم میدهد
کم بگو سنگ صبور از عشق ناممکن چه سود
روزگاری رفتن از اجبار عذابم میدهد
جواد الماسی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 19:47 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|