غروب غم انگیز
درک کن حال دل از غصه ها لبریز را
کاسه ای هم پر شده از صبرها سرریزرا
عشقهامان را هوس این و آنسو میبرد
کور کن معبود من این چشمهای هیز را
قلبهامان سنگی و دور از محبت میرویم
باز کن سوی محبت راه این دهلیز را
رقص گلها در بهارزیباتر از فصل خزان
لطف کن شوری بده این عشق شور انگیز را
عشق !عین و شین و قاف ! از یک واژه نیست
کی توان معنا کنی عشق شگفت انگیزرا
تو سواره من پیاده یا بهار است فصل تو
کی بفهمی درد من از ظلمت پاییز را
این منم سنگ صبور بیکسی این دفترم
دیده ام در خود غروبی چون غم انگیز را
جواد الماسی
+ نوشته شده در شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 5:28 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|