کشتی ِ عشقم به گِل آخر نشست
در به روی خنده ها بعد از تو بست


قهرمان قصه ی عشقم چه سود
سنگ دل شد عاقبت پیمان گسست


آه از قلبم بلوری بود و صاف
با جفایِ سنگ تو آخر شکست


عشق من بودی ولی اما چه سود
در میان دست هایت بود دست


شوق پروازت به سر با دیگران
حیف بر عشقم که شد دیگر پرست


غم مخور سنگ صبورم صبر کن
چون خدا شاهد بر احوال تو هست
جواد الماسی