لیلای من دیر آمدی مجنون تو دق کرد و مُرد
طوفان غمها آمد و احساس را از قِصه بُرد


گلدان خانه خشک شد دیوار و در ماتم گرفت
یک شب شنیدم پنجره میگفت که آهم گرفت


کوچه لباس غم به تن از انتظارت خسته شد
دیر آمدی لیلای من پرونده ی ما بسته شد


ویرانه شد آن خانه ی آباد ما هم در خیال
وصل تو با من شد دگردرخوابها هم یک محال


آه از شبها که دستم ،دست گریه بود و غم
یاد تو میشد زمین لرزه و َ من ویرانه بَم


بی وفا دیر آمدی و من شدم سنگ صبور
می برم با خود تمام خاطراتت را به گور
جواد الماسی