چمدان دست تو بود و دل من شور افتاد
بین عشق من و تو قرعه ی ناجور افتاد


تو مسافر شده ای دلهره در من پیداست
به صدای قدم ات ناله به سنتور افتاد


منتظر مانده به راهت که خیابان بروی
سایه ی بیکسی ام در شب کم نور افتاد


میروی بدرقه ی راه تو چشمی نگران
همه ی آینه ها یک به یک هاشور افتاد


بی گنه حکم قصاصم به عذابم دادند
حکم تبعیدی من به خاور دور افتاد


من همان عاشق دلخون شده ی دیروزم
مثل صیدی که ناخواسته در تور افتاد


نام من را بنویسید به غم سنگ صبور
چمدان دست تو بود و دل من شور افتاد

جواد الماسی