نی بزن خواهش ولی امشب کمی غمگین نواز
خوش نباشد حال من ای غم ولی با من بساز


نی بزن شاید کمی از درد من را کم کنی
بی گناهی مانده ام با غصه در سوز وگداز


باختم چیزی ندارم دست هایم پوچِ پوچ
تا سحر پیشم بمان و لحظه هایت را بباز


مونسی جز تو نمانده در شب دلواپسی
آری ای غم یکه تازی کن، بسوزانم، بتاز


آرزو هایم خزان و بال پروازم شکست
این قفس فرقی ندارد بسته باشد یا که باز


کاش امشب ای زمین از دست تو راحت شوم
ای اجل کمتر بکن با این منِ دلخسته ناز


تا کجا باید بسوزد از جفا سنگ صبور ؟
نیست دیگر همنفس یایک نفر محرم به راز

جواد الماسی