عاجزم وصف کنم شرح پریشانی خویش
روزوشب سوخته ازحالت بحرانی خویش


سینه ام معدن غمهای فراوان شده است
دست و پا بسته گرفتارم و زندانی خویش


ای جماعت به تماشای دل خون شده اید
سوختم ،سوختم از غصه ی پنهانی خویش


چای غم تازه دم وبیکسی و حسرت و درد
جان من !رفته کس اینگونه به مهمانی خویش؟


نا رفیقان زده اند زخم شما هم نزنید
بازگردید از این چهره ی شیطانی خویش


تا کجا خورده نمک زود نمکدان شکنیم
دور ماندیم از آن خصلت انسانی خویش


این دل سنگ صبورم فقط از غصه نوشت
عاجزم وصف کنم این شب طولانی خویش

جواد الماسی