مهره ی سوخته
مهره ای سوخته ام که از خزان آمده ام
خسته ام ، درد کشیدم ،به فغان آمده ام
به چه تشبیه کنم حالِ دل خون شده را
سرو قامت که کنون قد کمان آمده ام
شاعری سوخته دل از غم و اندوهِ جهان
که به غمگینیِ شعرم به بیان آمده ام
درد همزاد من و غصه و غم هم نفسم
که فقط رنج کشیدم، به جهان آمده ام
دست پر مهرکسی نیست نوازشگر من
تکیه برسایه ی خود کرده به جان آمده ام
به جز از آینه در روزوشبم نیست نشان
گم شدم در خود و در خود پی آن آمده ام
به که گویم غم دلهای تو را سنگ صبور؟
خسته از صبر که امشب به زبان آمده ام
جواد الماسی
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 21:3 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|