تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشد
جاودان عشق تو در سینه ی من پیر نشد


بارها زخم زدند ، خسته شدم ، نالیدم
از همه خسته ولی از تو که دلگیر نشد


بامن عاشق دلخسته چه کردی که چنین
زندگی بعد تو جز دلهره تفسیر نشد


روز وشب سوخته ام ساخته ام با غم تو
از فراق تو مگر اشک سرازیر نشد ؟


هرکجا مینگرم غیر رخت نیست که نیست
به جز عکس تو درآینه تصویر نشد


آخر قصه ی ما بیکسی زود رس است
آخر قصه از اول که نفس گیر نشد


با که گویم غم بی حد تو را سنگ صبور
دل او با دل تو بسته به زنجیر نشد

جواد الماسی