«تو از جنس نوری ، من از جنس ظلمت»
تو از جنس لبخند، من از جنس حسرت


تو از شهر عشقی ، پر از شور وشادی
من از شهر دردم ،من از شهر غربت


تواز آسمانی ،پر از ناز و خواهش
من اهل زمینم ، از این کنج خلوت


تو رودی ، تو دریا ، تو کوه دماوند
من آن طفل نو پا ، ندیده محبت


تو از جنس خوبی، توازجنس مهتاب
من آن خسته از خود، پر از حرف وصحبت


تفاوت زیاد است میان من و تو
من آن هیچ هیچم ،تو در اوج وشهرت


من آن پیر غمها ، که سنگ صبورم
تو زیبای زیبا ، رسیده به شوکت

جواد الماسی