دیرآمدی....
نازنین دیر آمدی ، این آمدن هایت چه سود؟
آن زمان محتاج تـو بودم دلت بـا مـن نبود
نوش دارویی که بعد از مرگ سهراب آمدی
با تو بودن را کسی ، دربیکسی از من ربود
ظاهـری میخنـدم و، میسوزم ازدرد درون
چون کتاب کهنه ای از هم گسسته تـار و پود
بـارهـا از آینـه پرسیده ام بیـچاره مـن
صاحب قلبم تو بودی، صاحب قلبت کـه بود؟
دیـر شد فهمیدنم در پیـچ و تـاب زندگی
هیچکس اندازه ی حرفی کـه میگوید نبود
تازه فهمیدم من از این رود ِدر جریان ِعمر
گاه گاهی میشود بسته درِ تـوبـه چه زود
باز هم شرمنده ات چون شاعرتِ سنگ صبور
سوخت درخود باعث ِخودمرگیِ خود را سرود
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶ ساعت 22:30 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|