بزن باران خیسم کن، که امشب باز دلتنگم
بزن باران خیسم کن، که امشب باز دلتنگم
مثال پادشاهی با ، سپاه غصه می جنگم
مثال پادشاهی با ، سپاه غصه می جنگم
بزن باران خیسم کن، که امشب من زمستانم
ز سرمای وجود خود، من امشب باز بیدارم
بزن باران خیسم کن ،که اینجا قلبها سنگیست
وشاید قسمت ما هم، فقط از عشق دلتنگیست
بزن باران خیسم کن، دگر چتری نمی خواهم
اگر دست خودم باشد، در این دنیا نمی مانم
بزن باران خیسم کن ،که اینجا فصل پائیز است
بهارانم به یغما رفت، دلم از غصه لبریز است
بزن باران خیسم کن، که حتی با خودم قهرم
کسی حتی نمیداند، یه زندانی در این شهرم
بزن باران خیسم کن ، که اینجا آخر خط است
دل دائم صبورمن،ز دست صبرهم خسته است
جواد الماسی
+ نوشته شده در جمعه ۱۸ دی ۱۳۹۴ ساعت 17:23 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|