ابرهایت را ببر ای آسمان، اینجا خودم بارانیم
ظاهرا آزاد آزادم ولیکن، آسمان زندانیم
گوئیا عاشق شدم، نازم چه خوش دلبر خرید
چون پرستارم که اوست، من عاشق بیماریم
باصدای دلنشین و چشم ابرو چون کمان
میکند او با دلم بازی و منهم، دلخوش این بازیم
او شده همساز من، ساز مخالف کوک نیست
مثل بلبل عاشق خواندن، به این هم سازیم
گاه گاهی میکند بوسه مرا مهمان خود
وعده امروز و فردا ،من به این هم راضیم
لب زلب وا میکند ،گل هم حسودی میکند
نه دگر شاگرد نیستم ،استاد این لب خوانیم
هم قلم عاشق شده ،هم دفتر من گوئیا
چون که من سنگ صبور با بودن او عالیم
جواد الماسی