مثل بارانی که میبارد به هر جا یک صدا
دست افتاده نگیر و ،گر گرفتی بی ریا

کودک همسایه ات گر شب گرسنه خواب رفت
خلوتی کن با خود و وجدان خود ای با خدا

در زمستان کودکی ازسوز سرما لرزه زد
گرتوانی جامه ای تن پوش او کن از عطا

یا نشو همدرد کس یا گر شدی تا عاقبت
سینه ات گنجینه اسرار باشد ، با وفا

تا توانی دل به دست آور ، نه دل شکن
اه مظلومی کند ویران ،دل پر از جفا

این دو روز عمر دنبال چه میگردیم فکر کن
کاش نام نیک از ما جا بماند ، یاد ها

من مسافر تو مسافر میرویم ما یک به یک
میشود بسته یه روز این دفتر پر ماجرا

جواد الماسی