من یک کویر خشک و سرد ،ای کاش آبادم کنی
از روی آن خال لبت،یک بوسه مهمانم کنی

بیمارم و چشمان تو،درمان این درد من است
یک شب به دیدارم بیا، حتما مداوایم کنی

از ساحل دریای من ، مرغ مهاجر رفته است
یک دم بیا پیشم نشین ، شاید هویدایم کنی

من کلبه ای ویرانه ام ، ازدست باد سرنوشت
دستی بکش روی سرم ، شاید که آبادم کنی

گم گشته شهری شدم ، نامش بخوانندسرنوشت
دنبال من قدری بگرد، شاید که پیدایم کنی

جواد الماسی