منتظر ماندم به راهی تا بیایی از سفر
رفت پاییز و زمستان و نشد از تو خبر

گفته بودم عشق من هستی اما ای دریغ
التماس من به تو ای نازنین شد بی ثمر

گفته بودم که دلم زخمی است از نا مردمی
پس چرا راضی شدی باشم دوباره در به در

جز وفا چیز دگر از تو مگر من خواستم
پس چرا این خواهشم در چشم تو شد بی اثر

عشق را در چشم تو آموختن هم محشری است
پس چرا بیچاره دل اینگونه گشته پر شرر

هرکسی آمد چو مهمانی نماند و زود رفت
بی هدف پیمودن ره باشدش حتما خطر

فاش کن سنگ صبور این نکته را در دفترت
این جهان باقی بماند ما همه چون رهگذر
جواد الماسی