افسوس که عشقم به دلش بود هوســــــــــــــــــــــ

افسوس که عشقم به دلش بود ٬ هوس 

فکری که شود همسفرم بود ٬ عبس 

 

آن بی وفا که عشق را به هوس فروخت

دنیا به این بزرگی شده برای من٬ قفس

 

از مار به جز نیش انتظار دیگر نیست 

آفت که گرفت درخت باید شود ٬ حرس 

 

عشقی که شود پاک به افلاک میبرد 

پس نباید عاشق شد به هر خار و٬ خس 

 

در عشق وفاداری کند حکم بر دل 

به زندگی صداقت هست داد ٬ رس 

 

بگو ٬ بنویس ٬ به شعر سنگ صبور 

که پاک دامنی نعمتی است همین و بس 

جواد الماسی

گفتم که چه کردم نگاهم نمیکنی

گفتم که چه کردم نگاهم نمیکنی
ای دوست چرا آگاه از گناهم نمیکنی

تقصیر من چه بود که تو بی وفا شدی
با عشق دیگر٬چرا رو به راهم نمیکنی

دیوانه دلم که شوقت نشسته بود
دیگر چرا خبر از اشتباهم نمیکنی

شب به چشمانم گفته ام حرام خواب
دعوت به وصالت سحر گاهم نمیکنی

من خسته و دل خسته تر از من گاهی
رحمی به من و دل بی گناهم نمیکنی

روزی دلت بد تر از من خواهد شد
اعتنایی به دلیل و گواهم نمیکنی

روزی تو را هم سنگ صبور میخوانند
این نکته بفهمی دیگر تباهم نمیکنی
جواد الماسی

ینجا کسی مانند من دل زخمی از پاییز هست ؟

اینجا کسی مانند من دل زخمی از پاییز هست ؟
یا اینکه خسته از غم و از غصه ها لبریز هست ؟

اینجا کسی مانند من سنگ صبور غم شده ؟
یا آرزوهایش فنا آفت زده گلریز هست ؟

اینجا کسی مانند من زخم رفاقت خورده است ؟
با خاطرات خوب و بد همیشه حلق آویز هست ؟

اینجا کسی مانند من تا نیمه شب بیدار کیست؟
بر ناله ی نیمه شبم مرغ شبم شب خیز هست ؟

اینجا کسی مانند من از گریه هم خسته شده ؟
از آسمان تیره و.... باران غم سر ریز هست ؟

اینجا کسی مانند من سنگ صبور غصه کیست ؟
یا در بهاران چه کس چون مثل من پاییز هست ؟
جواد الماسی

قایقی شکسته ام قدری مرمت کن مرا

قایقی شکسته ام قدری مرمت کن مرا
خسته از نامردمی قدری محبت کن مرا

غیر دلتنگی مرا از عشق گر سودی نبود
نازنین من بیا پس عشق دعوت کن مرا

گوش من پر هست از بی اعتمادی از زمین
با ‌وفا باش و بیا قدری نصیحت کن مرا

جامه ی غم روزگار من گرفته مدتی است
مثل خورشیدی رها از این مصیبت کن مرا

من همان برگم که از فصل خزان برگشته ام
نو بهار من بمان ......رنگ طبیعت کن مرا

روز و شب با درد عشق چون سرابی ساختم
راحتم بهر خدا ......از این مشقت کن مرا

افتخاری شد نصیبت در زمان سنگ صبور
ای خدا آزاد از....... بند منیت کن مرا
جوادالماسی

ی کاش دلت از دل زارم خبری داشت

ای کاش دلت از دل زارم خبری داشت
این گریه به آن برگ شقایق اثری داشت

آنشب که دلم دست به گریبان غمت بود
از کوچه ی ویرانه ی قلبم گذری داشت

با مردم چشمک زن این شهر بگویید
یک عاشق دل خسته به عشقش نظری داشت

آنشب که به شوق تو پرید این دل من
آن بلبل شوقت به سویم سفری داشت

گر فخر کند سما به روی ما هش
از ماه بپرسید چو من تاج سری داشت

آنروز که کوچید چو مرغی ز شهرم
آن آمدنش هیچ و رفتن خطری داشت

آنشب که دل سنگ صبورت خون شد
آن گریه ام آیا به قلب سنگت اثری داشت
جواد الماسی

ی کاش دلت از دل زارم خبری داشت

ای کاش دلت از دل زارم خبری داشت
این گریه به آن برگ شقایق اثری داشت

آنشب که دلم دست به گریبان غمت بود
از کوچه ی ویرانه ی قلبم گذری داشت

با مردم چشمک زن این شهر بگویید
یک عاشق دل خسته به عشقش نظری داشت

آنشب که به شوق تو پرید این دل من
آن بلبل شوقت به سویم سفری داشت

گر فخر کند سما به روی ما هش
از ماه بپرسید چو من تاج سری داشت

آنروز که کوچید چو مرغی ز شهرم
آن آمدنش هیچ و رفتن خطری داشت

آنشب که دل سنگ صبورت خون شد
آن گریه ام آیا به قلب سنگت اثری داشت
جواد الماسی

خاک گورهم مدتی هم بستر ماهم شده

خاک گورهم مدتی هم بستر ماهم شده
یاد تو با خاطراتت مونس آهم شده

مینشینم بر مزارت تا شود آرام دل
فاصله بین من و تو سد این راهم شده

منتظر چشمان من تا که بیایی از سفر
اشک بر چشمان من مهمان گهگاهم شده

خون جگر در سوگ تو من تا ابد دلتنگتم
دیدنت در خواب هم دلخواه دلخواهم شده

بعد تو حتی بهار از شهر قلبم کوچ کرد
مثل یک ویرانه قصری ٬خالی از شاهم شده

رفتی اما عطر تو درجای جای خانه است
یاد آغوشت فقط تنها پناه گاهم شده

تو بگو سنگ صبور ماهت بخوابد بر مزار
قسمت او رفتن و سهم تو هم آهم شده
جواد الماسی

ویک سالی گذشت اما نیامد یوسف زهرا

ویک سالی گذشت اما نیامد یوسف زهرا
قدم بر چشم ما نگذاشت نیامد سید و مولا

‌و این سالی مزین هست به نام مادرش زهرا
بگو چشم انتظاران را نیامد آن شه والا

غروب جمعه ای دیگر وسالی هم به پایان شد
نشانی از رخ ماه فرح بخشش نشد پیدا

بیا مهدی روشن کن جهانی که شده تیره
ظهورت کاش در امسال شود پرونده ات امضا

کجایی منتقم بر مادر پهلو شکسته فاطمه
بیا پایان بده بر این غم و بر غیبت کبری

دعایی در فرج خوانند بگو سنگ صبور غم
که شاید با دعاها مان بیاید از سفر اقا
جواد الماسی
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان ۱۳۹۵/۱/۱

امشب به سرم شور و هوای دگری هست

امشب به سرم شور و هوای دگری هست
شاید که به این کوچه قلبم گذری هست

یک بار اگر سوخته ام حرفی نیست
گویا که به عشق دگری هم نظری هست

از این طپش قلب شکسته بفهمم
در کنج نهان خانه قلبم خبری هست

این ره که روم منزل لیلی به آن است
در راه رسیدن بدانم خطری هست

آن دلبر لب غنچه که برده است قرارم
شیرین تر از آن لب مگر هم شکری هست

آن ماه رخی که زیباتر از آن نیست
انگار در این راه مرا همسفری هست

من در عجبم سنگ صبوری شد عاشق
دل بردن از این سنگ صبور هم هنری هست
جوادالماسی

دلم عشقی هوس کرده پاک و بی ریا باشد

دلم عشقی هوس کرده پاک و بی ریا باشد
صدایم کرد گفتم جان بگوید بی بلا باشد

دلم عشقی هوس کرده عصای دست من باشد
برای زندگی کردن کنارم دل گشا باشد

دلم عشقی هوس کرده به درد من دوا باشد
به عشق پاک من لایق که از جنس طلا باشد

دلم عشقی هوس کرده جنسش از جلا باشد
همیشه در همه حالت ولیکن با خدا باشد

دلم عشقی هوس کرده که صادق با وفا باشد
به دور از حیله و نیرنگ ز بی مهری جدا باشد

دلم عشقی هوس کرده ز جمع عاقلا باشد
صدای عشق من و او به عالم خوشصدا باشد

دلم عشقی هوس کرده غزال تیز پا باشد
محبت بین ما هر دو ولی بی انتها باشد

دلم عشقی هوس کرده شاید بیصدا باشد
به من سنگ صبور غم عشقش بر ملا باشد
جواد الماسی

یک شب به سرم زد ره میخانه بگیرم

یک شب به سرم زد ره میخانه بگیرم
همراه دل این دل دیوانه بمیرم

دیدم پر پروانه به آتش میسوخت
اصلا به غم غربت پروانه بمیرم

از دوست به جز خنجر حسرت اثری نیست
خواهم به وفا داری بیگانه بمیرم

آبادی من را جفا برده به غارت
شاید که در این گوشه ی ویرانه بمیرم

در باغ گلی نیست گلی تازه و شاداب
گیرم ز غم آفت گلخانه بمیرم

دردیست نهان محرم اسرار بر آن نیست
کم کم ز غم این همه افسانه بمیرم

ما خانه بدوشیم که عاشق شده ایم
عاشق شده از حسرت کاشانه بمیرم

من سنگ صبورم فقط صبر شعارم
همراه دل این دل دیوانه بمیرم
جواد الماسی

خانه ی بخت دلت ای دوست آباد

خانه ی بخت دلت ای دوست آباد
غصه دور از تو دلت همیشگی شاد

گر چه صیاد زیاد است به بند اندازند
دست و پایت ای دوست ز هر بند آزاد

گر چه دریای دلت اسیر طوفان گردد
دستی از غیب شود ز سوی یزدان امداد

روزگارت بهاری.......... روانت سر سبز
روزهای خوش تو شمارش نشود بی تعداد

این دعایم به تو باشد همیشه ای دوست
بهترین حال به حالت شود ایجاد

ای کاش بدانی که چه ارزشمندی
یاد تو تا به ابد همیشگی هست در یاد

روزگاری که در موج زند نامردی
ای کاش رفاقت نرود دست باد

فاش کن نکته بگو سنگ صبور غمها
در رفاقت صداقت بکند عشق بنیاد
جواد الماسی

به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم

به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم
چو قایقی شکسته ام٬ به گل نشسته دل منم

ز بس که دیده ام جفا ٬ ز روزگار لعنتی
چه از غریب و آشنا ز هم گسسته دل منم

نه فال قهوه ام درست٬ نه فال حافظم خوش است
ز سرنوشت تیره و سیاه ٬ خسته دل منم

بهار من خزان شد و خزان من دل نشست
من از بهارم و خزان٬ همان خجسته دل منم

عیان ز صورتم شود تمام غصه ی دلم
به استتار خنده ها٬ به گریه بسته دل منم

تو شو صبور قصه ها مثال من سنگ صبور
به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم
جواد الماسی

به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم

به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم
چو قایقی شکسته ام٬ به گل نشسته دل منم

ز بس که دیده ام جفا ٬ ز روزگار لعنتی
چه از غریب و آشنا ز هم گسسته دل منم

نه فال قهوه ام درست٬ نه فال حافظم خوش است
ز سرنوشت تیره و سیاه ٬ خسته دل منم

بهار من خزان شد و خزان من دل نشست
من از بهارم و خزان٬ همان خجسته دل منم

عیان ز صورتم شود تمام غصه ی دلم
به استتار خنده ها٬ به گریه بسته دل منم

تو شو صبور قصه ها مثال من سنگ صبور
به چهره ام نگاه کن ز غم شکسته دل منم
جواد الماسی

ببخش من را رفیق نیمه راه هستم

ببخش من را رفیق نیمه راه هستم
شدم عاشق از این در اشتباه هستم

چو سیگاری که میسوزد در دستی
و من هم مثل آن فندک بیگناه هستم

شبیه مرغ مینایی دست آموز در خانه
برای دانه پاشیدن همیشه چشم براه هستم

دلم تنگت شود اما دل تو بی وفا ای داد
کسی اینجا نمیداند و من رو به تباه هستم

اگر روزی جفا کاری به آتش زد قلبم را
ز تو ای عشق امروزی فقط بند نگاه هستم

نه مجنونم نه فرهادم نه شاعر شهریارم من
فقط یک عاشق ساده که افتاده به چاه هستم

برو سنگ صبور غم به عشق تازه ای رو کن
که من قربانی عشقی به راهی اشتباه هستم
جواد الماسی

بوسه از خال لب دوست چشیدن دارد

بوسه از خال لب دوست چشیدن دارد
از لب اون سخن عشق، شنیدن دارد

ضربه هایی که شود تند ز شوق، دیدار
قلب من در هوسش شوق تپیدن دارد

شور پرواز به سر باشد و هم آوازی
در کنارش همه جا، یار پریدن دارد

گوشه ی خلوتی و چشم به چشم مهمان
دزدکی در بغلت باز، خزیدن دارد

گفته اند رفته سفر عشق ز قلب و جانم
پس چرا چشم دلم ترس ندیدن دارد

ناز کن، ناز، فقط مال تو هست و بوده
دلبرم ناز از آن چشم خریدن دارد

گوشه ی برق نگاهت به دل من کافیست
چون اشاره ز تو شد به سر دویدن دارد

نکند سنگ صبوردوباره عاشق شده ای
لرزش قلب عجب شور طپیدن دارد
جواد الماسی

منتظر ماندم به راهی تا بیایی از سفر

منتظر ماندم به راهی تا بیایی از سفر
رفت پاییز و زمستان و نشد از تو خبر

گفته بودم عشق من هستی اما ای دریغ
التماس من به تو ای نازنین شد بی ثمر

گفته بودم که دلم زخمی است از نا مردمی
پس چرا راضی شدی باشم دوباره در به در

جز وفا چیز دگر از تو مگر من خواستم
پس چرا این خواهشم در چشم تو شد بی اثر

عشق را در چشم تو آموختن هم محشری است
پس چرا بیچاره دل اینگونه گشته پر شرر

هرکسی آمد چو مهمانی نماند و زود رفت
بی هدف پیمودن ره باشدش حتما خطر

فاش کن سنگ صبور این نکته را در دفترت
این جهان باقی بماند ما همه چون رهگذر
جواد الماسی

مکن شانه تو زلفت را، عروس شعرهای من برای شانه زلفت

مکن شانه تو زلفت را، عروس شعرهای من برای شانه زلفت ...

غزلها با خود آوردم مگیر از من رخت جانا، که من آواره میگردم شهادت بهر حرف خود...

دلی دیوانه آوردم شدی مهمان نا خوانده ،  چگونه شد  نمیدانم برای میزبانی جان...

برایت هدیه آوردم بمان ترکم نکن هرگز  ،که من محتاج محتاجم برای التماس این بار...

دلی بشکسته آوردم بده دستت به دست من، که شایدهم نوا باشیم برای هم نوا گشتن ...

صدایی خسته آوردم سیه چشم  خیال من ،  کنار من دمی بنشین برای بوسه بر چشمت...

دلی پر از تب آوردم

جواد الماسی