پاییزم اما باتو من فصل بهاری میشوم
با عشق تو ای نازنین من آسمانی میشوم
گر چه ندارد زندگی دیگر برایم اعتبار
با تو ولی وابسته این زندگانی میشوم
با آینه قهرم کشد موی سفیدم را به رخ
با تو ولی بر آینه نقش جوانی میکشم
سردی دستم را نبین من از زمستان آمدم
با تو ولی من تا ابد مهمان گرمی میشوم
چهره زردم نشان از بیقراری دل است
درکنار تو ولی من ارغوانی میشوم
خنده شهر مرا برده به غارت یک نفر
با تو اما بی خیال گریه زاری میشوم
شعرهای من اگر با غصه هستند همنشین
با تو اما من اسیر شادمانی میشوم


جواد الماسی