یک نفر از شهر من، مهربانی برده است
یک نفر از شهر من، مهربانی برده است
یک نفر از قلب من عشق را دزدیده است
چون مترسک در کنار مزرعه جا مانده ام
یک نفر من را به دست یادها بسپرده است
این منو کنج اتاقی ساکت و سرد وخموش
یک نفر تنهایی من را به غارت برده است
من بهاری بودم یک شب به پاییزم رساند
یک نفر فصل بهارم را به یغما برده است
ارزوهایم همه مثل درختی خشک وزرد
یک نفر من را چرا دست تبر بسپرده است
حال وروزم سرد وتاریک وبدون روشنی
یک نفر خورشید را از روزگارم برده است
مینویسم خاطراتم را کنار دفتری اما چه سود
یک نفر از خاطرم صلح وصفا را برده است
شعر های من دگر مثل گذشته نیستند
یک نفر احساس را از شعر هایم برده است
هرچقدر گویم که من سنگ صبورم نازنین
یک نفر صبر وصبوری را ز طاقت برده است
یک نفر از قلب من عشق را دزدیده است
چون مترسک در کنار مزرعه جا مانده ام
یک نفر من را به دست یادها بسپرده است
این منو کنج اتاقی ساکت و سرد وخموش
یک نفر تنهایی من را به غارت برده است
من بهاری بودم یک شب به پاییزم رساند
یک نفر فصل بهارم را به یغما برده است
ارزوهایم همه مثل درختی خشک وزرد
یک نفر من را چرا دست تبر بسپرده است
حال وروزم سرد وتاریک وبدون روشنی
یک نفر خورشید را از روزگارم برده است
مینویسم خاطراتم را کنار دفتری اما چه سود
یک نفر از خاطرم صلح وصفا را برده است
شعر های من دگر مثل گذشته نیستند
یک نفر احساس را از شعر هایم برده است
هرچقدر گویم که من سنگ صبورم نازنین
یک نفر صبر وصبوری را ز طاقت برده است
جواد الماسی
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴ ساعت 19:36 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|