خوش امدی ای غم به ویران خانه قلب شکسته
بهارم شد خزان ، کنارم باد پائیزی نسشته
خوش امدی اینجا دلم از بیکسی یخ کرده بود
بر روی بام قلب من برف جفا بنشسته بود
خوش امدی همدرد من هم صحبتم ای با وفا
اینجا در این کنج اتاق من هستم و تو ،با خدا
خوش امدی غم بر دلم من با تو تنها نیستم
شرمنده ات گر میزبان خوبی برایت نیستم
خوش امدی افسوس من دیگر بهاری نیستم
عمرم خزانی گشته و فصل جوانی نیستم
خوش امدی ای غم عجب بنده نوازی کرده ای
حال دگرگون مرا با خود چه راضی کرده ای
خوش امدی اما دگر صبرم تمام است خسته ام
در گوشه ای من منتظر بر مرگ خود بنشسته ام

 


جواد الماسی