نقاش نیستم من ولی، ناز نگاهت میکشم
عکس تو را بر لوح دل ،برجسته پنهان میکشم

در این اثرمن تو را ،چون آسمان ابی وصاف
جای آن شمس و قمر ،برق نگاهت میکشم

رنگ چشمان سیاهت ، رابه رنگ عاشقی
روی زیبایت سفید ، هم شکل پاکان میکشم

می رسد نوبت به پیشانی ، چه کار مشگلی
بخت و اقبالت بلند ، چون قله ها ،آن میکشم

ابروانت را کمانی ، تیز و بران همچو تیغ
قد و قامت همچو سرو،به چه غزلخوان میکشم

مهربانیت چو طوفان ، چون گرفت آرامشم
عشق تو ای نازنین ، غران غران میکشم

هرچه خوبی هست ،در دنیا زمین تا آسمان
هر چه بادا باد این بار، من تو را آن میکشم

جواد الماسی