خسته از غم
خسته از غم
گفتی که تو هم مثل منی خسته ای از غم
جــان بــر لب تــو آمـده از ایـن همه مـاتم
این زندگی از چشم تو افتاده و هیچ است
از بس کـه جفــا دیــده ای از عـالــم و آدم
عـادت شـده ایـن بیـکسی و دلهـره و درد
از بـس کــه نفـس پـــر شـده از آه دمــادم
از روی لبـت خنـده سفـر کـرده شب و روز
هرلحظه خوشی کم شده از عمر تو کم کم
در شهر پر از رنگ و ریا قحطی عشق است
کو همدم وهمصحبت وکو شانه ی محکم ؟
ای عشق تــو هـم دیـر بـه فـریـاد رسیدی
وقتـی متـلاشـی شـده پـاشیـده ام از هم
ای کاش کسی بود بـه غـم سنگ صبورم
تـا سفره ی دل بــاز کنـم ،کـم کنـد از غم
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۱ ساعت 21:34 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|