بی نام و نشان

《این دل دیـوانه را بـا غــم پریشان کرد و رفت》
خــانه ی آبــاد دل را بد چــه ویران کرد ورفت

آنکـه همـدردی بـــرای دردهـــای مــن نبـــود
این سر آشفته ام را نا به سامان کرد و رفت

بــال پــرواز مـرا بــا سنـگ غمهایـش شکست
پیش چشمم خانه را بدتر ز زندان کرد و رفت

روزگاری صـاحب نــام و نشان بـودم کنــون
او مـرا آواره ی شهـر غــریبـان کـــرد و رفت

خــواستـم تـــا آبــــرو داری کنــم امــا نشد
او مرا انگشت نمای این و یا آن کرد و رفت

بیـکسی های مــرا گفتــم ولـی بــاور نکـرد
چون کویر تشنه ای محتاج باران کرد و رفت

آن عـزیـزی که زدم بــر سینـه سنگش عاقبت
سایه ام را از خودم حتی گریزان کرد و رفت

آنکه بـر غمهای مـن هـرگز نشد سنگ صبـور
همنشین با درد و غمهای فراوان کرد و رفت

#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار