از آن خبری نیست
از آن خبری نیست...
«شرمنده ام ای درد ز درمان خبری نیست»
آشفته ای و از سر و سامان خبری نیست
آفت زده بر باغ و گلستان همه خشک اند
چون تشنه کویری که ز باران خبری نیست
عادت شده با خاطره ها سر کنم هر شب
دلتنگم و امشب ولی از آن خبری نیست
ای عمر چه گویم که چه ها بر تو گذشته
غم آمد ازآن چهره ی خندان خبری نیست
ای صبر تو هم خسته ای از طاقت این دل
از تاب و توان در تن بی جان خبری نیست
در سفره نمکدان شکنی باب شد ای داد
از حرمت بر نان و نمکدان خبری نیست
در سینه ی بی عاطفه ی مردم این شهر
از بخشش و از مهر فراوان خبری نیست
پرسید ز حـــال من و بـــا اشک نوشتـــم
جز سفره ی خالی و غم نان خبری نیست
از درد پــرم نیست کسی سنگ صبـورم
از دست شفا بخش طبیبان خبری نیست
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴ ساعت 20:18 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|