بیگناه...
وقتیکه پل پشت سرت شکسته باشد
شیرازه ی زندگی ز هم گسسته باشد
این درد کمی نیست که از تلخی ایام
یک دل به عــزای خـود نشسته باشد
خیرت نمیرسد به کسی لااقل ضرر مزن
گر شاخه میشکنی پس به ریشه تبر مزن
مـرهم اگـر نمیشوی بــه درک لطف کن
بر روی زخم کهنه ی دل زخمی دگر مزن
خستــه از دنیــایـم و از مـردم صــد رنگشـان
شیشه ی احساس من خورده ترک با سنگشان
لشگــری از درد و آه و غصــه و غــــم آمــده
دست خـالی میروم هر شب ولی بر جنگشان
میشود گاهی میــان خنـــده ام اشکم روان
نه به دل مانده تحمل نه به تن تاب و توان
بــرسـرم بسکه بـــلا آورده دنیــا بــی گنـاه
اشک میــریزد بحــالم هــم زمین هم آسمان
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
+ نوشته شده در شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت 2:57 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|