ای دوست
ای دوست
《من از سکوتِ تلخِ شب بیزارم ای دوست》
افسرده و غمگین و خود آزارم ای دوست
شبها کـه این مردم همه در خـواب نازنند
بـا غصه هایم تــا سحر بیدارم ای دوست
از حــال و احــوال خــرابــم بـا کــه گویم
چون ابر تیره روز و شب میبارم ای دوست
راه فــــــرار از غصــــه را پیـــدا نکـــردم
صدها گره افتاده است در کارم ای دوست
ای وای از این عمر گران اینگونه طی شد
بـا حسرت و درد وغمِ بسیـارم ای دوست
حـالا کــه دل از عـالم و آدم گرفته است
روی کدامین شانه سر بگذارم ای دوست
بــر غصــه و غمهای خــود سنگ صبـــورم
بس کن تو هم دیگر مده آزارم ای دوست
#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار
+ نوشته شده در شنبه ۸ دی ۱۴۰۳ ساعت 9:6 توسط سیدمحمدمهدی هاشمی/شاعر جواد الماسی
|