سوختم این سوختن ،را هم نگارم دید و رفت
باختم در عشق و بر، این باختن خندید و رفت

درد دلهایم نوشتم ،یک شبی ،تحویل دادم آسمان
آسمان بر حال و روزم ، لحظه ای بارید و رفت

بغض کردم، گریه گردم ،نیمه شب در خلوتم
مونس تنهاییم غم بود، خسته شد ،نالید و رفت

عشق گر سلطان عالم ،من گدایی بر درش
پادشاهم بر گدا ، جام بلا بخشید و رفت

عاشقی بودم برای ،عشق خود دلداده ای
عشق من شد بی وفا، بی اعتبارم کرد و رفت

این جفای روزگار ،دل سنگ سنگم میکند
نامروت با غمش ،سنگ صبورم کرد و رفت

جواد الماسی