باید دلی باشد...


باید دلی باشد که عشقی جان بگیرد
باید سری باشد که تا سـامـان بگیرد


لطفی ندارد زنده بودن آن زمان که
خانه برایت شکل یک زنـدان بگیرد


باران طلب کردن ز دریا اشتباه است
از ابـر تیره چون فقط بـاران بگیرد


از آتش چـشمان تو باید حـذر کرد
وقـتی شرارش دامـن انسان بگـیرد


وای از زمـانی که تن عاشق شبی را
بویـی به جز عطر تن جانـان بگیرد


دنیـا نباشد جـاودان سنـگ صبـورم
چون روز وشب پیک اجل قربان بگیرد

جواد الماسی

بیکسی


اینجا کسی مرهم به زخمت نیست، با کسی هایت مدارا کن
آهی بکش در اوج تنهایی ، آغوش خود را بر خودت وا کن

اینجا کسی هم صحبت غم نیست،پس بی صدا در خود فقط بشکن
دیروز و امروزت که تکراریست، فکر غروب تلخ فردا کن


فرقی ندارد ماندن و رفتن ، وقتی کسی چشم انتظارت نیست
پس بعد از این مرده حسابم کن ، یاد مرا حتی تو حاشا کن

حال مرا هرگز نمی فهمی ، من برگ زردی از خزان هستم

حاجت نمیگیری از این خانه ، بت خانه ی دیگر مهیا کن


آیـیه در آیـنه غربت من ،در زیر آوار مصیبت من
با بغض مانده در گلو امشب ، در خود شکستن را تماشا کن

من روز وشبها با خودم قهرم ، مجنون ترین آواره ی شهرم
آب از سر من رد شده، ای دوست ،فکری به حال زار لیلا کن

#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار

گفتی نه ...


به توگفتم که بمـان عاشقی آغاز کنم گفتی نه
در کنارت به سموات و زمین ناز کنم گفتی نه

 

محرمی نیست به جز تـو به من و بیکسی ام
سر صحبت به تو ای محرم دل باز کنم گفتی نه

 

بـه تو گـفتم که بدون تو اسیـرم به قـفس
خواستم با قفسـم سوی تو پرواز کنم گفتی نه



بـه مسلمانـی خود بی تو شبی شک کردم
بلکه پیغمـبر خود باشم و اعجاز کنم گفتی نه

 

دست بـردم که نـوازش بکنم موی تـو را
عاشقی رابه قدمهای تو اعجاز کنم گفتی نه

 

هم قدم باش در این شهر پر از غربت و درد
پرچم عشق تو را بر دلم افراز کنم گفتی نه

 

به تـوگفتم کـه کسی نیست مرا سنگ صبور
خواستم مهرخودم را به تو ابراز کنم گفتی نه

جواد الماسی

نیمه ی گم شده ام


نیمه ی گم شده ام با دل مـن صاف نبود
سینه ام سوخت ولی سوختن انصاف نبود


شاعـرم کرد اگر چشم فریبنده ی تـو
بی وفا از تو نوشتن به جز اصراف نبود


یاد تو مونس تنهایی من در شب و روز
من حواسم به خدا جز تو به اطراف نبود


جان من بود به قـربان و فدایی تو کـه
آن همه خواستنت هم به جز از لاف نبود


خواستم تا بنویسم که غم از دل بـرود
کاش بین منو دل این همه اجهاف نبود


تازه فهمیده ام ای عشق که سهم دل من
باتو پرچم زدنَـم به قلـه ی قـاف نبود


نام من را بنویسید به غم سنـگ صبـور
سینه ام سوخت ولی سوختن انصاف نبود

جواد الماسی

غم دارم امشب


مثـال هر شبم آواره ام غـم دارم امـشب
سه تار خسته ام سوز و نوا٬ کـم دارم امشب


چو نی می نالم ومی سازم و میسوزم از درد
و مهمان خاطراتی گنگ ومبهم دارم امشب


منم قامت کمان از درد و غصه ٬ زخم خنجر
و از زخم زبانها قامتی٬ خـم دارم امشب


دلم خسته خودم خسته ٬به دوشم کوله غربت
به دل آهنگ غم فریاد ماتـم دارم امشب


منم ویرانه از طوفان٬ زمین لرزه٬ نمیدانم
دلی ویران تر از ویرانی ٬ بم دارم امشب


منـم بی همنفس، کنج قفس ،سنگ صبورم
به دل صدها گله از دست آدم دارم امشب

جواد الماسی(سنگ صبور)

خاطرات


دیشب چو هر شب یاد تو آمد به در زد
بر این دل ِ بیچاره ام ناخوانده سر زد


از عاشقی های من ِ مجنون که میگفت
یاد آمد آن روزی که دل سوی تو پر زد


با من نشست و هی ورق زد خاطراتم
روی ِ دلِ زخمیِ من زخمی دگر زد


این پرسش من از خدای آسمانهاست
از چه درخت آرزو ها را تبر زد ؟


آنشب منو دل ،یاد تو باهم نشستیم
تا ساز رفتن شب درآن وقت سحرزد


من ماندم ویاد تو و روزی پر از غم
شاید به دل باید که آهنگ سفر زد

جواد الماسی

عید مبعث


(عید مبعث بر شما مبارک )

مـژده ای یـاران که عیـدی دیـگر اسـت
وحی آمد که محمد (ص) اخرین پیغمبراست


تـیرگیها میشود ویـران که او بـاشد امین
بر سعادت چون چراغی و بر امت رهبر است


در زمـین و آسمان شـوری دگـر برپا شده
بـر زمین نه، چون محمد بر سما هم سرور است


مصطفی، احمد ، محمد یا که ختم المرسین ...
بـر تمام عاشقان او تـا قیامت دلبـر است


در تـوان ما نباشد وصف او سنگ صبـور
چون که او از بهترینِ بهترین ها بهتر است

جواد الماسی

همسفر باد


همدم من ناله و فریاد شد ، همسفرم زمزمه ی باد شد
غصه و غم بال وپرم راشکست ، سوختم از سوختنم شاد شد


بست ولی بر سر پیمان نماند ،هر دو به نابودی و ظلمت کشاند
آینه در آینه در هم شکست ، داد ز من رفته و بیداد شد


در شب من دلهره ها پا گرفت ، جای خوشی غصه به دل جا گرفت
بغض مرا خواست به دارم کشد ، شکر غزل آمد و فریاد شد


پرده ی شب در غم مهتاب بود ، پنجره در پنجره بی تاب بود
بخت منِ غمزده در خواب بود ، کلبه ی متروکه کی آباد شد ؟


در شب من غصه و غم بود و من ، خاطره هایی که چو سم بود و من
مرغ اسیری که شکسته پر است ،سود چه بود از قفس آزاد شد؟


در شب ظلمت پی نور آمدم ، خسته ام و سنگ صبور آمدم
از تو گذشتن نتوانم ولی ، لطفِ خدا آمد و امداد شد

جواد الماسی