دلشوره


چمدان دست تو بود و دل من شور افتاد
بین عشق من و تو قرعه ی ناجور افتاد


تو مسافر شده ای دلهره در من پیداست
به صدای قدم ات ناله به سنتور افتاد


منتظر مانده به راهت که خیابان بروی
سایه ی بیکسی ام در شب کم نور افتاد


میروی بدرقه ی راه تو چشمی نگران
همه ی آینه ها یک به یک هاشور افتاد


بی گنه حکم قصاصم به عذابم دادند
حکم تبعیدی من به خاور دور افتاد


من همان عاشق دلخون شده ی دیروزم
مثل صیدی که ناخواسته در تور افتاد


نام من را بنویسید به غم سنگ صبور
چمدان دست تو بود و دل من شور افتاد

جواد الماسی

عشق و سراب


هرچه من نقشه کشیدم تو برآبش کردی
همه ی دلخوشی ام را تو سرابش کردی


در دلم وسوسه ی بودن تو غوغا کرد
سهم دل عشق نشد بس که جوابش کردی


ساده دل بودم و حرفهای تو ویرانگر من
به کدامین گنه دل که کبابش کردی؟


لذت دیدن و بوسیدن و پروانه شدن
همه را باد خزان زد تو خرابش کردی


آتش از چشم تو بارید و تنم شعله کشید
جای تو باز شما بود خطابش کردی


این همه درد روا برمن نالان افسوس
حق من عشق، ولی حیف عذابش کردی


همه تن آه شدم درد شدم باریدم
قطره ی اشک که با غصه کتابش کردی


این منم خسته دل از سایه ی خود سنگ صبور
همه ی دلخوشی ام را تو سرابش کردی

جواد الماسی

من ازنسل درد


من از نسل آهم ، من از نسل درد
به ظاهر بهارم ، ولی زرد زرد


من از روز تاریک خود در هراس
چه شبها به یادی به جنگ و نبرد


نه گرمای خورشیددیدم نه گرمای غیر
زمستانی ام یخ زده سرد سرد


من آن گمشده در خود خسته ام
و رحمی که دنیا به حقم نکرد


من آن نامه ی عشق معشوقعه ام
نخواندند و رویش نشست خاک وگرد


من آن راه هموار بی مقصد کوچه ام
در و پنجره وَ آهی که گفت بر نگرد


من از نسل صبرم چوسنگ صبور
من از نسل آهم من از نسل درد

#جوادالماسی
@javadalmasi59

رخت عزای قلم


قلمم رخت عزا کن به تن از غربت آن یار بگو
از لب تشنه و از بی کسی و دشمن بسیار بگو


قلمم در دو جهان عشق حسین بس باشد
گریه کن اشک بریز حرف گهربار بگو


با تو همراه شوم دل برود کرب و بلا
منو شش گوشه و اشک لذت دیدار بگو


از غم بیکسی و تشنگی آل علی
گرد هفتادو تن ،لشگر خونخوار بگو


قلمم شعله بکش سوز و نوا برپا کن
حرمله تیروکمان ،اصغر شیر خوار بگو


یاد زهرا کن و از نیلی صورت بنویس
دختر تشنه لب و غارت گوشوار بگو


از خداوند ادب معدن غیرت بنویس
تیر بر چشم و دو دستان علمدار بگو


ای قلم! شاهد احوال دلِ سنگ صبور
یاحسین را به هر ثانیه تکرار بگو

جواد الماسی

با عشق بیا


ویران تر ازآنم که دوباره آباد شوم
از این قفس ِ تنگ ِ دل آزاد شوم


بهمن شده هر ماه زمستانی و سردم
کی یا به کجا دوباره مرداد شوم ؟


بغضی به گلو ، درد نهانی به سینه
سخت است که با نای شکسته فریاد شوم


درآینه دیدم کسی منتظرم نیست
ای کاش که من همسفر باد شوم


هر روز شاهد پرواز عزیزی بودم
ازداغ کدامین گل خود داد شوم


امروز کنار تو ام و قدر بدان پس
روزی برسد که با فاتحه ای یاد شوم


بر درد و غم و غصه اگر سنگ صبورم
با عشق بیا دوست که دلشاد شوم

#جوادالماسی
@javadalmasi59

غزل بانو


امشب دوباره با خاطره ها گفتگو کنم
باید نشان تو میان غزلها جستجو کنم


نام تو میبرم و بی اختیار اشک چشم
باید به آب دیده ام از نو وضو کنم


شاید که قسمت ما نیست یکی شدن
باید برای داشتَن ات امشب آرزو کنم


باید بنویسم غزل را فقط به نام تو
بی تو تمام قافیه را بی آبرو کنم


پیچیده عطر تو در بیت بیت هر غزل
باید میان غزلها وجود تو را بو کنم


بستم با خودم شرط از امشب به بعد
برای نماز عشق اقتدا به او کنم


باید تمام سروده های سنگ صبور
یکجا فدای قدمهای غزل بانو کنم

#جوادالماسی
@javadalmasi59

زبانحال حضرت زینب


زبانحال ام المصائب زینب کبری(س)

نجه زیبا اوزه بیر نقشیلی خوش قاش یاراشار
زینبه ! شاه شهیدان کیمین قارداش یاراشار


دِیمه عشقیمدی حسین عشقیده تای یوخدی منه
اوزوک اولسایدی حسین زینب اونا قاش یاراشار


کربلا واقعه سی غم غمین اوستن اَلیور
بو بلا دشتینه زینب کیمین یولداش یاراشار


دونه سَن قانه فرات سنده علمداریم اولوب
غیرت ساقی لب تِشنیَیه پاداش یاراشار

زینبم کرب وبلاده بلیمی غَملَر اَییب
یِدّی قارداشی اولن گوزلره گوز یاش یاراشار


نیزه باشینده اولا قارداشین ایستکلی باشی
باجییا چوبه یِ مَحملِده سینیق باش یاراشار


بو حسیندور کی اونا گُوده ملک قاره گیوب
کیم دیور باشینه کول ،آرنینا دا داش یاراشار؟


چکلیب دفترو وه شعله ی غم سنگ صبور
زائر کرب و بلا اولماقا گوز یاش یاراشار

جواد الماسی

قسمت ما از عشق


از عشق فقط درد و غم اش قسمت ماشد
از زلزله ویرانه بم اش قسمت ما شد


از روز فقط حسرت و از تیرگی شب
بی خوابی تا صبح دم اش قسمت ماشد


از زندگی و دلخوشی و دیدن و لذت
افسوس غمِ دم به دم اش قسمت ما شد


از آینه جز چهره ی ویرانه ندیدیم
از بخت فقط بَد قدم اش قسمت ما شد


ما گم شده امروز و به فردا نگرانیم
از چشم فقط اشک و نم اش قسمت ما شد


صد فال زدم تیره تر از قبل همیشه
از غصه فقط تازه دم اش قسمت ما شد


این درد دل است سنگ صبورم بنویسد
از شعر و غزل ها قلم اش قسمت ما شد

#جوادالماسی
@javadalmasi59

شاعر غم


مشهور شدم شاعر شعرهای غم انگیز
اینجا منم و خاطره ها به غصه لبریز


تنها منم و دلهره و بیکسی و درد
هم کاسه ی صبردل من پر شده سرریز


هی جار نزن چلچله که فصل بهار است
اینجا همه ی سال برایم شده پاییز


صد درد به دل دارم و ویرانه نشینم
چون شهر که غارت شده از حمله ی چنگیز


با آینه قهرم که هزاران دفعه میگفت
زیبا نشود چهره ی ویرانه دل انگیز


اینجا منم و سنگ صبوری که عزادار
با فصل بهاری که نشسته است به پاییز

جواد الماسی

نقاشی  غزل

نقاش نیستم من ولی، ناز نگاه ات میکشم
روز و شب نقش تو را پیدا پنهان میکشم


نقش تو زیباترین عکس من است زیبای من
چهره ات را نازنین چون ماه تابان میکشم


رنگ چشمان ات سیاه ، همتای رنگ عاشقی
ناز چشمان تو را هم شکل پاکان میکشم


می رسد نوبت به پیشانی ، چه کار مشگلی
بخت و اقبالت بلند ، چون قله ها ،آن میکشم


ابروانت را کمانی ، تیز و بران همچو تیغ
قد و قامت همچو سرو،مست ُغزلخوان میکشم


مهر تو دریا و عشق ات ساحل آرامشم
از برای قلب تو مهرِ فراوان میکشم


میزنم بر سیم آخر میشوم سنگ صبور
هر چه خوبی در جهان است من تورا آن میکشم

#جوادالماسی
@javadalmasi59

پناه در غزل


غصه با اشک به دست بوسی آه آمده بود
جای خورشید به روزم شب و ماه آمده بود


کوچه بن بست شد و خاطره ام زندانی
یوسف عشق من اینگونه به چاه آمده بود


چونکه فرقی نتوان دید میان بد و خوب
قُمریِ خسته ی قلبم به تباه آمده بود


عقد دائم به من و غصه کجا جاری شد ؟
بی کسی با من خسته به گواه آمده بود


مردم شهر همه مسخره ام میکردند
با شب تیره ی من فکر گناه آمده بود


ابر را بغض گرفت سینه ی غم را بشکافت
غصه را دید که با چشم ِ نگاه آمده بود


صبر هم خسته از این حوصله ی سنگ صبور
صد غزل بیکسی ام را به پناه آمده بود

#جوادالماسی
@javadalmasi59