بی تو من ....


بی تو من لحظه به لحظه ز خودم دور شدم
به زمین ،به زندگی ،وصله ی نا جور شدم

کس ندانست که من عاشق دل خسته گیم
بی تو غمبار ترین...... ناله سنتور شدم

چقدر شعر نوشتم که بخوانی افسوس
بی تو گمنام ترین شاعر مشهور شدم

دلخوش دیدن رویت شب من آمد سر
بی خبر رفتی و من دوباره بی نور شدم

چه بگویم گله از یار کنم ممکن نیست
بس جفا کار شدی به غصه مجبور شدم

چهره غم زده ام ......چگونه فریاد کند
گوئیا برای بغض شکسته شیپورشدم

دگر از عشق مگو سنگ صبور غم و درد
اخر از عشق فقط به غصه مامور شدم

جواد الماسی

بانو


بیا بانو به عشقم ارمغان باش
برای خستگیها سایبان باش


برای خسته مردی از دویدن
همیشه طاقت و روح وروان باش


بزن بوسه به دست پینه بسته
برای خسته جانی مثل جان باش


در این بی مهری دنیا که شک نیست
وفاداری کن و پس پرتوان باش


به پرواز قناریهای خوشبخت
زمین «نه »نازنینم آسمان باش


کلید زندگی دست تو باشد
سعادت را مثال کهکشان باش


«اجل سنگ است و آدم مثل شیشه»
کنار هم ولیکن جاودان باش


بیا سنگ صبور! بانوی اشعار
برای این غزلها قهرمان باش
جواد الماسی

دبستان عشق


آمدم امشب میان واژه ها شیدا شوم
در غزل ای نازننین با یاد تو زیبا شوم


گل بچینم از تو آن موی خرمایی تو
چون شراب کهنه ای در عشق تو گیرا شوم


تو گلاب قمصری نه بوی تو خوشتر از آن
آمدم تا که فدای این گل مینا شوم


باد میرقصد قناری نغمه میخواند چه خوش
من ندارم آمدم تا پیش تو دارا شوم


کودک احساس من سوی دبستان تو شد
تا که شاگرد کلاس « آب» با «بابا »شوم


غرق چشمانت شوم شاید که در این روزگار
از من و تو٬ رد شده اما اگرها ٬ « ما» شوم


یک سبد گل از نگاهت چیده دیدم آسمان
شرط میبندم که در چشمان تو معنا شوم


تو شدی سنگ صبوری بر منه سنگ صبور
ترسم این است عاقبت از عشق تو رسوا شوم
جواد الماسی

خوب من


باز هم دل میبری دل میشکانی خوب من
قطره های غم به قلبم میچکانی خوب من


من پر از دلتنگیم اما نمیفهمی چه سود
بهتر از این آغوش من داری مکانی خوب من


در کنارت حس کنم فصل بهاران میشدم
عاقبت با دست خود کردی خزانی خوب من


پشت کنکور دو چشمانت دوباره رد شدم
گوئیا غارتگر دل در زمانی خوب من


آنقدر از تو نوشتم خوانده ام در روزگار
فکر کنم« گینس» شود ثبت٬ جهانی خوب من


باشد آزارم بده ترکم کن و بی من برو
عاشقت هستم ولی قدرم ندانی خوب من


میشوم سنگ صبور و مینویسم شعرها
میرسد روزی که با حسرت بخوانی خوب من
جوادالماسی

قهر و اشتی


ببین این خانه راهرشب تو ویران میکنی یامن؟
تو شورخنده ازخانه گریزان میکنی یامن؟


ببین گل چیده ام« مینا اقاقی یاسمن سوسن»
توبااین قهربیجایت پشیمان میکنی یامن؟


برایت شعر میخوانم چه با احساس ای بانو
تو مغروری شعرها را پریشان میکنی یا من ؟


برایت کمتر از گل من نگفتم تا کنون اصلا
تو حالا پس جفا بر عشق فراوان میکنی یا من ؟


به پای عهد من ماندم وفا دارم به عشق تو
اگر ترکم کنی !نقض به پیمان میکنی یا من ؟


بهشتی بود این خانه ولی حالا جهنم شد
تو جغد شوم ویرانه غزل خوان میکنی یا من ؟


ترک برداشت احساسات مثال شیشه ٬ آیینه
و حالا این ترکها را تو جبران میکنی یا من ؟


بگو سنگ صبور دعوا ٬ نمک بر زندگی باشد
و حالا این حقیقت را تو کتمان میکنی یا من ؟
جوادالماسی (سنگ صبور)

غروب غم انگیز


درک کن حال دل از غصه ها لبریز را
کاسه ای هم پر شده از صبرها سرریزرا


عشقهامان را هوس این و آنسو میبرد
کور کن معبود من این چشمهای هیز را


قلبهامان سنگی و دور از محبت میرویم
باز کن سوی محبت راه این دهلیز را


رقص گلها در بهارزیباتر از فصل خزان
لطف کن شوری بده این عشق شور انگیز را


عشق !عین و شین و قاف ! از یک واژه نیست
کی توان معنا کنی عشق شگفت انگیزرا


تو سواره من پیاده یا بهار است فصل تو
کی بفهمی درد من از ظلمت پاییز را


این منم سنگ صبور بیکسی این دفترم
دیده ام در خود غروبی چون غم انگیز را
جواد الماسی

روز و شب


روز آرامیم ولی شبها چو طوفان میشویم
روز آزادیم ولی شبها به زندان میشویم


روز خوشحالیم کمی هم بیخیال خاطرات
شب ولی با یاد او سر در گریبان میشویم


روز میخندیم مثال کودکی بی ادعا
تا به شب پا میگذاریم باز گریان میشویم


روز مثل غنچه ای تازه میان باغچه
شب ولی مثل گل خشکی به گلدان میشویم


روز هستیم عابری در کوچه های عاشقی
حیف تا شب میرسد در خط پایان میشویم


روزها ظلم و جفا در حق یکدیگر کنیم
شب ولی بانک انالحق سوی یزدان میشویم


روز ها فکر گناه و بی خیال از معرفت
شب ولی توبه دوباره دست به قرآن میشویم


بس کن ای سنگ صبور کوتاه کن حرف و سخن
نیم عمر ما گذشت پس ما کی انسان میشویم
جواد الماسی

عشق مجازی


بهترین عاشق دنیا شده خود فرض کنی ؟
یک کمی دلخوشی هم ز روزگار قرض کنی؟


شده بیدار بمانی یه شب تا خود صبح ؟
به سپیده تو زودتر سلام عرض کنی؟


شده عشقی مجازی تو را جذب کند ؟
بعد قانون زمین جاذبه را نقض کنی؟


راهپیما شده ای به کوچه های بیکسی ؟
طول با عرض خیابان شده هم عرض کنی؟


طپش قلب تو افتاده شمارش اصلا ؟
یا به دست حس نبودن نبض کنی ؟


شده یک اسم شود تمامیه دلخوشیت؟
نام او را فقط برای دل قبض کنی ؟


شده اصلا بشوی سنگ صبور شعرها ؟
یک کمی دلخوشی هم ز شعرها قرض کنی؟
جواد الماسی‌

حاکم بر شهر عشق


گر مرا حاکم کنند ..... بر شهر عشق
تاجران بی وفایی را به زندان میکنم


روی هر دروازه ای لوح محبت میزنم
زخم قلب عاشقان با عشق درمان میکنم


سخت میگردم همه بازار شهر و کوچه را
آدم خائن به عشق رسوای دوران میکنم


بی نقاب آیند همه قانون شوددر شهر عشق
با نقاب هرکس ببینم ، چهره ویران میکنم


بره آهو جای خود دارد ٬ گرگها هم جای خود
گر روند در جلد هم ، برغصه مهمان میکنم


عاشقان رامیدهم........فرمان برحکم وفا
من صداقت را به عشق هر جا عنوان میکنم


با عدالت میزنم......تکیه به تخت حاکمی
باعث بد نامی عشق را پریشان میکنم


میشوم سنگ صبور غصه ها و حرف دل
هر غزل امضا ولی با اشک چشمان میکنم

کانال اشعار جواد الماسی(سنگ صبور)
https://telegram.me/javadalmasi59

دوباره دلتنگی


بیا باران دلتنگی امانم را گرفت امشب
دوباره خاطرات بد توانم را گرفت امشب


دوباره اشک میرقصد به روی گونه ی خیسم
در اینجا بیکسی شاید نشانم را گرفت امشب


نمیدانم چرا ساز دلم بد جور نا کوک است
فقط آهنگ غمگینی جهانم را گرفت امشب


من و این پنجره گفتیم بهار از راه می آید
خزان بدتری آمد خزانم را گرفت امشب


به شوقت شعر میخواندم چه با احساس ای بانو
ولی سنگینیه بغضی بیانم را گرفت امشب


نشستم منتظر شاید از این کوچه گذر کردی
دوباره شک و تردیدی گمانم را گرفت امشب


شب و بیداری سنگ صبور غصه رویایست
و شاید این اجل عمر گرانم را گرفت امشب
جواد الماسی

از این هم بیشتر


من پر از دلتنگیم ! اسارت از این هم بیشتر ؟
مثل ابر تیره میبارم! شباهت از این هم بیشتر؟


شادی و غم را شنیدم با هم است در روزگار
من ولی غم را چشیدم ! عدالت از این هم بیشتر؟


تاسحر با اشک چشم من ماه را بوسیده ام
ماه شبها خود بگو ! زیارت از این هم بیشتر ؟


دیده ام هر شب ستاره میزندچشمک به ماه
شرم کردم سر به زیرم ! نجابت از این هم بیشتر ؟


این همه شعر و غزل ! از درد دلها گفته ام
سوختم سوزانده ام ! روایت از این هم بیشتر ؟


خاطراتم را سپردم دست طوفان دست باد
درد کن حالم بد است ! خیانت از این هم بیشتر؟


خنده نقاشی کنم ! این کار هر روز من است
ظاهری من زنده ام ! سعادت از این هم بیشتر؟


از غم دنیا همه سنگ صبورم خوانده اند
سربلندم کرده ای با غم ! کرامت از این هم بیشتر؟
جواد الماسی

قرار کیستی


مرگ !!!!یعنی در کنارم نیستی
من خزانم !!!!!نو بهارم نیستی


کوچه هم مانده براهت منتظر
رهگذر!!!!چشم انتظارم نیستی


هر طپش قلبم صدایت میزند
بیقرارم !!!! تو قرارم نیستی


طی شده عمرم به راهت ناگران
نا توانم !!!!! ای توانم نیستی


در قفس جز تو نبوده همنفس
در قفس !!!بند جهانم نیستی


بال پروازت چه شد سنگ صبور
دل شکسته!!!! در فغانم نیستی


بی توحتی لحظه ها پژمرده اند
کاش میگفتی قرار کیستی؟؟؟؟؟؟
جواد الماسی

بانوی شعر


مثل هر شب شور شعر در گوش من نجوا کند
در غزل دنبال توست شاید تو را پیدا کند


ازگلستان خیالش چیده است چند شاخه گل
تا گذارد لای موهای شرابیت تو را زیبا کند


رنگ چشمانت سیاه و خط ابرویت چوتیغ
صورت ماه تو ترسم ماه را شیدا کند


وا نکن شال از سرت آخر حسودم دلبرم
رقص موهایت گمانم باد را رسوا کند


میشوی لیلای من مجنون تو باشم اگر
عشق را ای نازنین چشمان تو دریا کند


در کنار تو زمستان و خزان من ! بهار
ای بهارم با تو هر فصل دگر حاشا کند


شعرهایم مال تو بانوی اشعار و غزل
شعر در وصف تو شد شعر و غزل غوغا کند


شور تازه داده ای بر قلب این سنگ صبور
عشق را بر قلب خسته گوئیا احیا کند
جواد الماسی

واقعیت


دست بر بالای دست بسیار باشد نازنین
پهلوان باشی اگر یک روز بر نقش زمین


دلخوش خنده نباش و غصه دار گریه ها
پشت هرغم ! شادی و برشادی هم غم در کمین


کاگردان٬ این جهان ! من و تو هم بازیگریم
از تمام زندگی یک نام می ماند همین


پس نناز بر تاج و تخت و بر مقام و منصبت
چون که انسانیت است انگشتر جان را نگین


گرتوانمندی فتاده دست گیر اما بی ریا
در عملکردت ریا باشد خدا هست دلغمین


بر سلیمان هم وفا در عاقبت دنیا نکرد
سوی قبرستان برو پس واقعیت را ببین


فاش کن سنگ صبور٬ بر برگ! سبز قصه گو
فصل پاییزت رسد زردی و افتادی زمین
جواد الماسی

دزد احساس

برگ زردی از درخت افتاد و گل خندید و رفت
ناگهان دستی بیامد شاخه گل را چید و رفت


دل سپردیم به عشق و عشق هم در یک شبی
چون طبیبی نسخیه این درد را پیچید و رفت


بعد پاییز و زمستان عید نوروز آمده است
عید ها هم بعد تو جامه سیه پوشید و رفت


بلبلی آواز خوان کنج قفس خوش نغمه خواند
جغد شومی آمد و بال و پرش را چید و رفت


رنگ خوشبختی دگر از شهر دلها رفته است
بی وفایی روی دلها رنگ غم پاشید و رفت


زندگی هامان عجب بی اعتبار چون عمرمان
هرکه آمد چند صباهی رویمان خندید و رفت


گریه کردم در فراقش تا بداند عاشقم
سنگ دل اشک در چشمان من را دید و رفت


پس بگو سنگ صبور احساس در شعرت چه شد
بی وفایی آمدو احساس را دزدید و رفت

جوادالماسی (سنگ صبور)

تصور کن دنیا را

تصور کن دنیا را گدا باشاه یکسان شد...

زهر جا غم سفر کرده گل لبخند نمایان شد‌..‌.


تصور کن دنیا را شعارش شعر یکرنگیست...

تمام رنگ ها ترکیبی از رویای باران شد ...


تصور کن دنیا را که عشق در ان کند غوغا ...

وفاداران عشق حاکم ‌..خیانت پیشه پنهان شد ...


تصور کن دنیا را نه ظالم هست نه مظلوم ‌...

بشر بر ذات خود بر گشت ..دوباره شکل انسان شد ...


تصور کن دنیا را در ان خانه خرابی نیست ...

نوای زند گانی با قناری باز همخوان شد ...


تصور کن دنیا را خبر از جنگ در ان نیست ...

نباشد جنگ قدرتها به دنیا صلح آسان شد ‌...


تصور کن دنیا را محبت میدهد جولان ...

جفا ... کینه ..‌.حسد با بخل همه یک جا به زندان شد...


تصور کن دنیا را بگو سنگ صبور غم ...

عجب ترسیم زیبایی ز دنیا ...

یک گلستان شد ...

کانال اشعارجوادالماسی (سنگ صبور)
https://telegram.me/javadalmasi59

عروسی تو ...


چقدر زیبا شده چشمت میان رقص نورامشب
چه زیباتر شدی در این لباس و تاج و تورامشب


چراغانی شده کوچه همه در حال رفت آمد
عجب جشنی شده بر پا همه در شر و شور امشب


به منقل دود اسپند است فضا خوشبو ز بوی عود
و تو خوشحال و خندانی از این جشن و سرور امشب


عجب ماندی به پای عهد و پیمانت کنار من
به جای من کنار تو ست مرد با موی بور امشب


پر از دلتنگیم گریه امانم را گرفت از من
منم با خاطرات تو شوم زنده به گور امشب


نوازش میدهد دستت به دستانی به غیر از من
بساط گریه ی من هم شده است جور جور امشب


شدم سنگ صبور غم چه بی رحمی ای دنیا
تماشا میکند دل سنگ٬ مرا از دور دور امشب

#جوادالماسی (سنگ صبور)
@javadalmasi59

مثل من


شده یک شب تا سحر بیدار باشی مثل من
دلخوش یک سایه ی دیوار باشی مثل من


نخ به نخ سیگار و هی پکهای سنگین پشت هم
همدم چند پاکت سیگار باشی مثل من


نم نم باران که نه بدتر از آن باریده ام
مثل باران شدید رگبار باشی مثل من


خیس دلتنگی شدی در نیمه شبهای خیال
خانه ی ویرانه از آوار باشی مثل من


خاطراتت را نمک پاشیده ای در خوابها
یا صدای خسته ی گیتار باشی مثل من


منتظر بودی که مرگ آید سراغت زود زود
بر اجل هم طالب دیدار باشی مثل من


بر تن تو یادگاری آشنا زخمی زده
از جفای آشنا بیمار باشی مثل من


جنس دل سنگی نبود سنگ صبورم خوانده اند
روز و شبها شکل یک پرگار باشی مثل من
جواد الماسی

درد و دل تکراری


دوباره شعر و غزل درد و دل تکراری
خلوت نیمه شب و دوباره خود آزاری


امشبم باز غمت خونجگرم خواهد کرد
سهم من از تو وعشقت شده شب بیداری


بس که باریده ام از دیده نه اشک بلکه خون
لعنتی خنده به صورت بزنم اجباری


حال من خوب که نه ! بلکه نفس می آید
خودم هم خسته شدم از این همه بیماری


سرنوشت بود دگربرای من غصه نوشت
حیف از عشق که ارزان شده در بازاری


نرسد بار کج به منزل آخر به فناست
چونکه آخر نشود بی وفا دلداری


پس بسوز و تو بساز سنگ صبورم پی غم
تو بر این خانه ی شادی و غمت معماری
جواد الماسی

از زندگی ....


از زندگی تنها برایم آه مانده
چون یوسف عشقم درون چاه مانده


ای خاطرات لعنتی بس کن که دیگر
مانند قصری گشته ام بی شاه مانده


ای زندگی از نیمه جان من چه خواهی
این سینه تنگ است و نفس کوتاه مانده


عمرم هدر شد حیف بیهوده به دستت
از این همه ره سهم من بیراه مانده


ای زندگی دلگیرم از دست تو بیداد
از عشق چون کوهم یه مشتی کاه مانده


سنگ صبورم من ولی باز هم به غمها
از تو فقط چند خاطره دلخواه مانده
جواد الماسی

قصد دارم


قصد دارم در غزل امشب تو را مهمان کنم
در میان بازوان قافیه زندان کنم


قصد دارم امشبی شاعر تو باشی در غزل
شعر چشمانت بخوانم درد دل درمان کنم


قصد دارم بغض دل را بشکنم امشب ولی
سرگذارم تا سحر برشانه ات طوفان کنم


قصد دارم تا فدای چشم زیبایت شوم
شعرهایم را برایت تک به تک قربان کنم


قصد دارم تا بچینم هر چه گل هست در جهان
تا کنم تقدیم تو تا چشم خلق حیران کنم


قصد دارم بوسه بارانت کنم در این غزل
خواهش دل را شود شاید کمی جبران کنم


قصد دارم تا تو را دزدی کنم از چشم خلق
نازنین عشق تو را در شعر ها پنهان کنم


قصد دارم بانوی اشعار من بالای شهر
آیم و بر برج میلاد عشق تو عنوان کنم


قصد دارم تا شوی سنگ صبور قصه ام
در کنارت من تحمل غصه را آسان کنم
جواد الماسی

عشق ناممکن


تیک وتاک ساعت دیوار عذابم میدهد
بی تو هرلحظه تن تبدار عذابم میدهد


کن پرستاری که من دیوانه از عشق تو ام
روز و شب این چهره ی بیمار عذابم میدهد


واکن اخمت را بخند ای من فدای خنده ات
روسری روی سرت گلدار عذابم میدهد


نان تازه چایی تازه دمی از دست تو
این خیالات !چو من بیکار عذابم میدهد


تو کجا بالا نشین شهر تهران من کجا
ترسم عشقت را بگویم خنده ی انزار عذابم میدهد


شاعری پایین شهرم تو ولی بالای شهر
عاشقت باشم ولی انکار عذابم میدهد


کم بگو سنگ صبور از عشق ناممکن چه سود
روزگاری رفتن از اجبار عذابم میدهد
جواد الماسی

سنگ نزن


بال و پروازمرانیست به من سنگ نزن
سقف و دیوار عشق خورده ترک رنگ نزن


سیم گیتار ناکوک بد آهنگ شدم
ای نوازنده به گیتار ناکوک دگر چنگ نزن


گوشهایم شده سنگین از این زخم زبان
لطف کن خواهشم این است دگر زنگ نزن


پس از این بیکسم را به رخ شهر نکش
یا برو یا که بمان ساز بد آهنگ نزن


تن آزرده ی من خسته از این جور و جفاست
پس برای غم دل مهر هماهنگ نزن


چه کنم سنگ صبورم غم دل هست زیاد
بال پرواز مرا نیست به من سنگ نزن
جوادالماسی

حیف


حیف دیگر دل شکستن مد شده در این زمان
یا که سیگاری شدن فخری بر این قشر جوان


حیف دیگر احترامی نیست بین مرد و زن
یا توانگر میکند ظلمی به حق نا توان


حیف عشقهامان همه بوی خیانت میدهند
یا هوس در عشقهای پاکمان گشته نهان


حیف کم کم میرویم بیراهه ها از راه حق
یا که اصلا گوشمان کر گشته در وقت اذان


حیف از عمری که بیهوده هدر ها میکنیم
یا بهارانی که غارت میشود دست خزان


عقل را در دست دل دادیم و ویران میشویم
یا فقط اشک ندامت میدهد بر ما امان


حیف دیگرمیشویم سنگ صبور غصه ها
یا که غصه میکند هر قامتی را قد کمان
جواد الماسی

گل من


بنشین شانه زنم زلف سیاهت گل من
تو بکن دلبری ازمن به نگاهت گل من


تو که شطرنج رخت برده دل از پیروجوان
افتخاریست شوم عضو سپاهت گل من


عاشقی جرم قشنگیست گناهی بکنیم
دوست دارم که شوم جرم و گناهت گل من


یوسف مصرنباشم که زلیخا بشوی
کاش بر فال بیفتم به چاهت گل من


قصه ی لیلی و مجنون دگر کهنه شده
چشم این سنگ صبور هست براهت گل من


توشدی شعر و غزل شاعر چشمان تو من
تو بکن دلبری از من به نگاهت گل من
جواد الماسی

شاعر چشمانت


مشگل این است عاشقم بی عشق ویران میشوم
مثل اشکی گوشه ی چشمان گریان میشوم


عشق من آن چشم زیبایت دگر از من نگیر
بی تو من شاخه گل خشکی به گلدان میشوم


من شدم بیمار عشقت کی شفایم میدهی
من فقط از دست تو محتاج درمان میشوم


ای گل مینای من لبخند تو شد زندگی
در کنارت روز و شب شاکر به یزدان میشوم


شاعر چشمت شدم دلخسته از جور زمان
عاقبت از عشق تو رسوای دوران میشوم


من شدم سنگ صبور و شاعر دلتنگیت
در غزلهایم فقط با نامت عنوان میشوم
جواد الماسی

دلتنگ


گاهی برای خودم نیز !دلم تنگ میشود
گهگاه بین منو خاطره ها !جنگ میشود


هرچند مهربان دلم ! از نسل آینه است
ازبس جفا دیده از جنس سنگ میشود


در این زمانه که بیداد میکند دلتنگی
گنجشک ! به جای قناری رنگ میشود


اینگونه که ما میرویم به سوی جفا
آخر مغز و کل بدنمان هنگ میشود


از بس فراموش کرده ایم همدیگر را
پس بیکسی به خلوتمان آهنگ میشود

ازدل بسوز بر حال خود ای سنگ صبور
روزی برسد گریه از عشق نیزننگ میشود

جوادالماسی (سنگ صبور)

ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت


ای کاش دلت از دل زارم خبری داشت
یا اشک بر این بغض شکسته اثری داشت


بیدار نشد ! کنار تو بمانم افسوس
ای کاش که در خواب به سویت سفری داشت


من شاعر چشمان تو گشتم که چنینم
ای کاش که چشمان تو سویم نظری داشت


از عشق تو عاشق شده ام دوباره ! ای داد
ای کاش که قلبت به قلبم گذری داشت


پروانه صفت به دور تو گشته ام ای شمع
ای کاش به قد گفتن« جانم عزیزم» ثمری داشت


من سنگ صبور عشق تو برد از سرمن هوش
ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت
جواد الماسی

منزل آخر


بس بروی زخم دل اینجا نمک پاشیده اند
در زمین هم پادشاهان هم گدا نالیده اند


گرگذر از راه قبرستان کنی با چشم دل
جز کفن چیزی نمیبینی به همره برده اند


خوب میدانیم چرخ روزگار است بی وفا
بهر این دنیا چه کس ها خون دلها خورده اند


این جهان مثل گذرگاهیست خوش نقش و نگار
اهل دل حال« زمین» از آسمان پرسیده اند


مقصد آخر کجاست از چه شتابان میرویم
تشنگان معرفت رنگ خدا را دیده اند


مقصد آخر یکی باشد بدان سنگ صبور
یک به یک یاران لباس آخرت پوشیده اند
جواد الماسی

اگرنقاش دنیا شوم


من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم
این جهان را من به شکل قطره باران میکشم

بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی
روی لبها خنده را همواره مهمان میکشم

اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم

زشت و زیبا خالق و پروردگار ما یکیست
زشت و زیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم

عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم

هرکجا قلبی شکست ، ما بی تفاوت بوده ایم
بهر دلهای شکسته ، نیز درمان میکشم

من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم

پس بگو سنگ صبورم در جهان آزاده باش
درغزل نقشی ز یار ازلطف یزدان میکشم
جوادالماسی