قلبها مان سنگی و دور از محبت میرویم
عشقها مان بوی دلتنگی و نفرت میدهیم
چون پرستویی که گم کرده است راه لانه را
بی هدف در آسمان این سو آن سو میرویم
راه را گم کرده ایم ومقصدی معلوم نیست
این خیابان انتهایش بسته هست ما میرویم
استوار است این جهان برپایه مهر و وفا
پس چرا ما بی محبت ره شتابان میرویم
بهر عاشق لازم است معشوق اما حیف
عشق هامان با خیانت سوی زندان میبریم
خوب میدانیم که صدرنگی اخرش بن بستی است
پس چرا دانسته این ره را خرامان میرویم
باز هم سنگ صبور ودرد دل با دفترش
میشود ببخشش تمام کینه به میدان میبریم
جواد الماسی