شب دلتنگی


شبی از روی دلتنگی به عکس تو نظر کردم
سوار بال شب از نو به دیروزم سفر کردم


نمیدانم که در خوابم وَ یا بیداریم گیجم
ولی از کوچه ی دیروز با یادت گذر کردم


چه بارانیست چشمانم وَ من با غصه میبارم
غم و اندوه و یاد تو همه یکجا خبر کردم


تو رفتی باز من ماندم میانِ کوچه ای تاریک
ولی من تازه فهمیدم که گریه بی ثمر کردم


مرا سنگ جفای تو کمانی کرده از قامت
چه ظلمی من به حق این شکسته از کمر کردم


درخت آرزو بودم تبر بی شاخ و برگم کرد
نمی دانم چه نامردی، در حق تبر کردم


مرا سنگ صبور غم میان شعر ها خواندند
و من هم سینه ای زخمی برای غم سِپر کردم
جواد الماسی

گفتم و گفتی


گفتم دلم دلتنگ توست گفتی مدارا کن گلم
با اشک حسرت نیمه شب گفتی مداوا کن گلم


گفتم غریبم بیکسم بی تو اسیرِ درد و غم
گفتی به یاد خاطرات این لحظه زیبا کن گلم


گفتم بیا در هر طپش قلبم صدایت میزند
گفتی به جایم با نسیم در خواب نجوا کن گلم


گفتم بیا بی تو جهان زندانِ تاریک و سیاه
گفتی که دنیا را قفس از عشق معنا کن گلم


گفتم بیا با بوسه ای آرام کن این خسته جان
گفتی گل حسرت بکار در سینه غوغا کن گلم


گفتم دلت سنگی شده دیگر به فکرم نیستی
گفتی برو بر حال خود فکری به فردا کن گلم


گفتم شدم سنگ صبور دلخسته از نامردمی
گفتی عزای عشق را در سینه بر پا کن گلم
جواد الماسی

دیر آمدی لیلای من


لیلای من دیر آمدی مجنون تو دق کرد و مُرد
طوفان غمها آمد و احساس را از قِصه بُرد


گلدان خانه خشک شد دیوار و در ماتم گرفت
یک شب شنیدم پنجره میگفت که آهم گرفت


کوچه لباس غم به تن از انتظارت خسته شد
دیر آمدی لیلای من پرونده ی ما بسته شد


ویرانه شد آن خانه ی آباد ما هم در خیال
وصل تو با من شد دگردرخوابها هم یک محال


آه از شبها که دستم ،دست گریه بود و غم
یاد تو میشد زمین لرزه و َ من ویرانه بَم


بی وفا دیر آمدی و من شدم سنگ صبور
می برم با خود تمام خاطراتت را به گور
جواد الماسی

مینای دلم


ای کاش که این ظلمت شبها سحری داشت
مهتاب از این کوچه ی غمگین گذری داشت


هر کس نتوان درک کند حال دلم را
همصحبت من آنکه دل ِخونجگری داشت


مرحم نشود اشک بر این زخم جگرسوز
ای کاش که فریاد بر این غم ثمری داشت


پرپر گل احساس چو خشکیده درختم
ای کاش رسیدن به بهار هم اثری داشت


از ماه بپرسید چه آمد به سر عشق
ای کاش از این بیکسی ام او خبری داشت


از صبر چه حاصل به تو ای سنگ صبورم
مینای دلت کاش به سویت نظری داشت
جواد الماسی

هوا لطفا


نفس تنگی گرفته ام از غم ، هوا لطفا
زخم خنجرِ دوست بوده عمیق، دوا لطفا


سنگ صبورم و خسته ز بی وفایی ایام
برای خسته جانُ باقی عمرم ، وفا لطفا


هزار جمع بنشستم و ندیدم صفا اصلا
به محفل جمع دوستان صمیمی ،صفا لطفا


چه قلبها که شکسته ز پیمان شکنی
برای عشق و محبت و پیمان ، بقا لطفا


به عشقهامان هوس شده فرمانروا افسوس
برای حرمت عشق هم کمی ، حیا لطفا


اگر چه سنگ صبورم ،زبان من شده شعر
خسته از زمین و زمینی ام ، سما لطفا
جواد الماسی

صبر کن سنگ صبورم


کشتی ِ عشقم به گِل آخر نشست
در به روی خنده ها بعد از تو بست


قهرمان قصه ی عشقم چه سود
سنگ دل شد عاقبت پیمان گسست


آه از قلبم بلوری بود و صاف
با جفایِ سنگ تو آخر شکست


عشق من بودی ولی اما چه سود
در میان دست هایت بود دست


شوق پروازت به سر با دیگران
حیف بر عشقم که شد دیگر پرست


غم مخور سنگ صبورم صبر کن
چون خدا شاهد بر احوال تو هست
جواد الماسی

زبان عشق


اینجا زبان عشق را گویا نمی داند کسی
برعهد بسته تا ابد گویا نمی ماند کسی


بس چهره هامان با نقاب پوشیده شد در روزگار
شعر وفاداری دگر اینجا نمی خواند کسی


سنگی شده دلهایمان احساسها درغربت اند
از عشق ها گویا هوس اینجا نمی راند کسی


بس عشقهامان با هوس آمیخته در روزگار
افسوس بریک عشق پاک دیگر نمیبالد کسی


از بس شکسته قلبها از سنگ بی مهری ولی
خو کرده ایم بر دردها دیگر نمی نالد کسی


سوختن سهم تو شد سنگ صبورم پس بسوز
اینجا زبان عشق را گویا نمی داند کسی
جواد الماسی

قدغن


لب نهادن به لبی غیر لب من قدغن
سوختن در تب عشق غیر تب من قدغن


ماه من برق نگاه تو چراغ است براه
ماه اغیار شدن غیر شب من قدغن


دلبرا قبله ی من سوی تو باشد به نماز
باب حاجات شدن جز سبب من غدقن


مذهب و دینم و آیینه فقط چشم تو باد
خنجر از پشت زدن به مذهب من غدقن


حکم آغوش تو بر من شده چون فصل بهار
فصل پاییز شدن به مگتب من غدقن


میشوم شاعر چشمان تو هر لحظه ولی
تو غزلخوان شده غیرِ مطلب ِ من قدغن


عشق من سنگ صبور است شده عاشق تو
لب نهادن به لبی غیر لب من قدغن
جواد الماسی

جمعه ها


جمعه ها دلتنگی قلبم دو چندان میشود
پیش چشمم زندگی بدتر ز زندان میشود


لحظه لحظه خاطراتم میبرد تا اوج غم
ساحل آرامشم یک باره طوفان میشود


بغض سنگین در گلو دست نوازش میکشد
چون همیشه چشم من مهمان باران میشود


چون پرستویی اسیرم که گمان گم کرده راه
از تکاپو خسته گم کم سوی پایان میشود


من خزان را دیده ام در نو بهارم ای دریغ
آرزوهایم گلی پرپر به گلدان میشود


این منم با کوله باری از غم و حسرت ولی
عاقبت این بی کسی با عشق جبران میشود


گفته ام سنگ صبورم پس صبوری میکنم
گاهگاهی صبر هم از من گریزان میشود

#جوادالماسی @javadalmasi59

نکند آمدنت دیر شود


نکند ساعت صفر آمدنت دیر شود
عشق من دیر کنی کوچه چه دلگیر شود


ساعت عشق منو پنجره دیده نگران
نکند دلبر من ز دیدنم سیر شود


ماه من بوسه ز لبهای تو آرامش من
عشق تو با دلِ من بسته به زنجیر شود


به صدای نفست بسته همه زندگیم
عشق با بودن توست معنی و تفسیر شود


بغلم کن که به آغوش تو محتاج منم
بی تو این عشق جوان زغصه ها پیر شود


ای فدای تو و چشمان فریبنده ی تو
کاش بر لوح دلم نقش تو تصویر شود


دوستت دارم و دلبسته به لبخند تو ام
در کنارت به خوشی خواب چه تعبیر شود


می شوی سنگ صبوری به منِ سنگ صبور
نکند ساعت صفر آمدنت دیر شود
جواد الماسی

افسوس


افسوس برعشقی که به یکباره خزان شد
افسوس بر عشقی که دگر آفت جان شد


هر کس نتوان درک کند حال دلم را
صد حیف بر آن اشک ز رخسار روان شد


این شاخه ی نیلوفر من شاخه گلی مست
نشکفته گلی بود که پرپر به زمان شد


تو ماه من بودی و من شاعر چشمت
هیهات از آن ماه به ابری که نهان شد


این ثانیه ها سخت گذر می شود اما
این قامت من بود که از غصه کمان شد


از اهل وفا کن طلب عشق نه هرکس
چون اهل جفا بود به تو دشمن جان شد


ای سنگ صبورم گله کم کن ز پیری
با عشق و محبت دل پیر است جوان شد
جواد الماسی

نام نیک


کوچه ها مان پر شده از بی کسی
عشق هامان مانده در دلواپسی


بس نقاب بر چهره ها افزون شده
آینه از دست ما دل خون شده


چون محبت بوی منّت میدهد
زندگانی بوی نفرت می دهد


بس جفا در حق هم ما میکنیم
غصه ها در قلب هم جا میکنیم


خانه ی آباد ویران می شود
خنده ها از لب گریزان می شود


تا به کی بیراهه ره را می رویم
بی هدف دنبال چه ما می دویم ؟


بی محبت زندگی بی ارزش است
بی صداقت عشقها در لغزش است


پس بگو سنگ صبورم نکته ها
از بشر نامی نکو ماند میان قصه ها
جواد الماسی

سرای بیکسی


در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد
بر این غریب بینوا کسی دم از صفا نزد


پرنده ای پر از غمم شکسته بال آرزو
به بالهای زخمی ام کسی دم از دوا نزد


نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب
به خلوت شبانه ام کسی دم از بها نزد


من ازغریب وآشناچه زخم ها که خورده ام
به زخم های کهنه ام کسی دم از شفا نزد


هدر شد عمر من فقط به شوق روی تو ولی
کسی به غیر از انتظار دگر مرا صدا نزد


اگر نوشت سنگ صبور غزل ز بی وفایی ات
تو بی وفا شدی! دلم به عشق پشت پا نزد
جواد الماسی

پناهم میشوی آیا


پر از دلتنگیم امشب پناهم میشوی آیا؟
توهم دلبسته ی پاک نگاهم میشوی آیا؟


ببین بر آسمان من نمانده ماه با خورشید
برای آسمان دل تو ماهم میشوی آیا؟


شبیه قصر ویرانم ز دست نا جوانمردی
برای قصر ویرانه تو شاهم میشوی آیا؟


چراغی نیست تاریکم غمی پنهان بر سینه
چراغ روشنی آخر به راهم میشوی آیا؟


مثال قطره بارانم زمین خوردم نمیدانی
خزان شد آرزوها تکیه گاهم میشوی آیا؟


سوار بال شب هر جا مسافر میشوم با تو
برای عشق سوزانی گواهم میشوی آیا ؟


بر این سنگ صبور غم نمانده هیچ همراهی
شبیه شام تاریکم پگاهم میشوی آیا ؟؟؟؟
جواد الماسی

غزل نا خوانده


چشم زیبای تو را دیده غزلخوان شده ام
غزلی نابُ نا خوانده به دیوان شده ام


لب تو بوسه زدم شعله به جانم افتاد
مثل موهای تو اینگونه پریشان شده ام


بس که زیباتر از آن دشت شدی در نظرم
مثل آهو شده سوی تو گریزان شده ام


ماه من فخرمن است دور تو چرخیدن ازعشق
مثل پروانه به شمع دست به دامان شده ام


لحظه ای یاد تو بودم که مرا خواب گرفت
خواب دیدم که به آغوش تو مهمان شده ام


دست من حلقه چو زنجیر به دور کمرت
عشق تو چون قفسی بود به زندان شده ام


تو شدی سنگ صبورم به کنارم ماندی
من سبک بال تر از قطره ی باران شده ام
جواد الماسی

سهم من و تو از دنیا


از گلستان جهان گلهای زردش مال من
دلخوشیها مال تو اندوه و دردش مال من


زوج ٬عددها هرچه هست تا بینهایت مال تو
بیکسی و خستگی ٬ اعداد فردش مال من


از تمام فصل ها فصل بهارش مال تو
فصل پاییز و خزان ُ فصل سردش مال من


از تمام روزگار سهم تو آرامش ولی
باد ُطوفان و بلا ،با خاک و گَردَش مال من


از تمام این جهان صلح و صفا از آن تو
خون دلها خوردن و جنگُ نبردش مال من

#جوادالماسی @javadalmasi59

بیدارم امشب


آه ای خدایا تا سحر بیدارم امشب
از هجر روی دلبرم بیمارم امشب


ای آسمان بر ماه خود برگو نتابد
از ماه خود من طالب دیدارم امشب


ساز مخالف می نوازد ساز دنیا
غمگین ترین آهنگی از گیتارم امشب


ای همنفس بی تو قفس دنیا برایم
برجان خود بی تو گمان سربارم امشب


بی تو گمانم مُرده ام در دست حسرت
زنده ولی چون عکس بر دیوارم امشب


پروانه من باشم که میگردد به دورت
با یاد تو بر شمع جان پرگارم امشب


می سوزم و می سازم از دردی نهانی
سنگ صبوری مانده بر آوارم امشب
جواد الماسی

بیدارم امشب


آه ای خدایا تا سحر بیدارم امشب
از هجر روی دلبرم بیمارم امشب


ای آسمان بر ماه خود برگو نتابد
از ماه خود من طالب دیدارم امشب


ساز مخالف می نوازد ساز دنیا
غمگین ترین آهنگی از گیتارم امشب


ای همنفس بی تو قفس دنیا برایم
برجان خود بی تو گمان سربارم امشب


بی تو گمانم مُرده ام در دست حسرت
زنده ولی چون عکس بر دیوارم امشب


پروانه من باشم که میگردد به دورت
با یاد تو بر شمع جان پرگارم امشب


می سوزم و می سازم از دردی نهانی
سنگ صبوری مانده بر آوارم امشب
جواد الماسی

صفرعاشقی من و تو


نم نم باران به شب یک کنج خلوت، من وَ تو
خیس دلتنگی شدن ازجنس غربت، من وَ تو


ساعت صفری که گویند ساعت عشق و وفاست
یک بغل دلواپسی در چنگ حسرت،من وَ تو


باز هم دل می بری با صورت ماهت ز ماه
ای فدای چشم تو گل کرده صحبت، من وَ تو


مثل آن برگ شقایق های عاشق خسته ام
شانه هایت تکیه گاهم از محبت، من وَ تو


چیده ام گل دسته دسته یاسمن سوسن اقاقی
تا بریزم زیر پاهایت به حرمت ، من وَ تو


دوستت دارم مثال تشنه ای در قحط آب
بوسه از لبهای تو سیراب فرصت ، من وَ تو


می شوی سنگ صبوری بر منِ سنگ صبور
میزند آغوش هم طعنه به وسعت ،من وَ تو
جواد الماسی

صفر عاشقی


ساعت صفر عاشقی تو را ز جان صدا کنم
مطیع امر تو منم بگو که جان فدا کنم


بلبل شیرین سخنم برای من غزل بگو
فقط در این ساعت عشق ،به شعرکن تو گفتگو


مست کن از بوی خوشت به رسم خوب عاشقان
سوار ِ بال آرزو مرا ببر به کهکشان


ای به فدای چشم تو به بوسه ای مرا بچین
که خنده گُل کُند به لب، تو ای پناه آخرین


باد به رقص آمده چلچله خوش ترانه خواند
که از صفای قدمت کوچه چه عاشقانه خواند


سنگ صبور قِصه ها به شوق تو غزل نوشت
کنار توست این زمین برای من شود بهشت
جواد الماسی

سلام غم


خدا حافظ به لب خنده، سلام غم
از عشق تو فقط غم مونده همدم


دلم زخمی تر از گلهای عاشق
دارم دق میکنم این گوشه کم کم


تو رفتی مونده جا این خاطراتت
چه آزارم میده هر لحظه هردم


چرا ای بی وفا رفتی نموندی
به جون من شده این بدترین سم


هوا بارونیه دلگیر و غمگین
داره با من میباره سرد و نم نم


صدای باد پیچیده توی نِیزار
چه غمگین میزنه آهنگ ماتم


تو گفتی میشوی سنگ صبورم
چرا پس عاقبت گشتیم بی هم
جواد الماسی

افسوس


چهره ها بشکند از غم به جوانی افسوس
در به در میکندت عشق ندانی افسوس

آنکه با عشوه و ناز آمدو دل با خود برد
رفتنش میکندت...... قد کمانی افسوس

همدمت می شود اشعار ِ پر از دلتنگی
بی وفا یار شود شعر بخوانی افسوس

قصه عشق دروغ است کسی عاشق نیست
عشق هامان به هوس کرده تبانی افسوس

بنگر موی سفید......... چهره زرد دل را
که دگر نیست به دل تاب و توانی افسوس

ندهید پند به این سنگ صبورِ عاشق
چون هدر گشته دگر عمر گرانی افسوس

بس که بر چهره نقاب چهره نگاران زده اند
اعتبار دگری نیست به هم زبانی افسوس

جواد الماسی

بی تو گل پرپر ..


بی تو یک شاخه گل پرپر به گلدان میشوم
بد تر از این گرد وخاک کنج ایوان میشوم


گر چه آزادم برای پر کشیدن هر کجا
با همه آزادیم بی تو به زندان میشوم


با تو آبادم رها از غصه های زندگی
بی تو غمگینم بدان با غصه ویران میشوم


این خیابانها حسودی میکنند بر عشق ما
همقدم با من نباشی دیده گریان میشوم


گرچه شیطان برده دین و اعتقادم را ولی
قول مردانه کنارت عشقم انسان میشوم


میشوم سنگ صبور و شاعر چشمان تو
بوسه از لبهای تو هر لحظه مهمان میشوم


مینویسم روی بال شب سلام ای عشق من
لیلی من میشوی مجنون دوران میشوم
جواد الماسی

آغلامیشام


سنون عشقونده گجه تا صبحه جاق آغلامیشام
سارالان گوللریمه باخیب اورک داغلامیشام


گجه آی گلمیشیدی سوندیره غم نن اورگیم
آیینان یادو وی بیر یرده قوناق ساخلامیشام


نجه بلبل دویا بیلمز بو چمنن گوزه لیم
فلک آلدی سنی مننن ولی من دویمامیشام


غم یلی اسدی خراب ایلدی آباد اوُومی
نَقَدر غم بو اورک یاره ِیدی ؟ سایمامیشام


بلبلم قول قنه تیم سیندی بی صیاد الینه
آچمیشام یاره لی قلبیم سورادان باقلامیشام


کیم دییر گَر گِده گوزدن پس اورکدن گِدر
یادون اَینیمدَه قالیبدور نَِیه من سویمامیشام


اولمیشام سنگ صبور غم کَدریم چوخدی گولوم
گَه اولوب بلبل و گَه بایقوش اولوب بانامیشام
جواد الماسی

باز هم عاشقی


باز هم بیکسی و درد فراغت گل من
چیدن میوه ی حسرت ز باغت گل من


باز هم خونجگری در به دری ازغم تو
صحبت از سوختن ازدرد به داغت گل من


باز هم عاشقی و گریه ی مستانه به شب
در غزل بوسه زدن به چشم زاغت گل من


باز هم ظلمت شب بی تو چه تاریک شدم
روشنی بخش دلم چشمُ چراغت گل من


باز هم جنگ میان منو این خاطره هاست
بی خبر آمده امشب به سراغت گل من


باز هم عاشقی از سنگ صبورهست ولی
میشود یاد من هم موی دماغت گل من
جواد الماسی

عکس تو


چند جرعه غزل بود و منو حسرت دیدار
هم صحبت من جای تو شد عکس به دیوار


شب بود و نوازشگر من دست خیالات
شعری ز تو در گوشه ی دفتر شده نم دار


بغضی به گلو نشسته و ساکت و آرام
هم ناله ی این نیمه شبم ناله ی گیتار


سو سو بزند ستاره و ماه چه دلگیر
از سوز دلم اشک نشسته است به رخسار


در فکر تو بودم که نمازم به قضا رفت
از بس که دلم بود به یاد تو گرفتار


ویرانه شدم یاد تو امشب به سرم ریخت
ویرانه تر از بم شده بودم من هم انگار


از صبر شده خسته دگر سنگ صبورم
از زندگیم دلخوشی و خنده طلبکار
جواد الماسی

دلبند چه کس؟


دلِ من بند تو بود و دل تو بند چه کس ؟
بند لبخند تو بودوتو به لبخند چه کس ؟


همه ی زندگیم داد زدم عشق منی
سنگدل زندگیت بود به پابند چه کس ؟


تار و پودم همه را بافته بودم با تو
فاش کن هستیِ تو بود به پیوند چه کس؟


ماه من بودی و تنها قسمم جان تو بود
دلِ تو بود وفا دار به سوگند چه کس ؟


قهوه ی تلخ مرا یاد تو شیرین میکرد
تو به دنبال که بودی و بگو قند چه کس ؟


بلبل طبعِ دلم صید دلت بود افسوس
عشوه و نازتو بودَست خوشایند چه کس ؟


دل من سنگ صبور تو شد اما دل تو
همدم و همسفری بود به دلبند چه کس؟؟؟؟
جواد الماسی

قاصدک نامه بر


قاصدک این نامه را از من رسان برآن پری
بر همان که روزگاری کرد از من دلبری


تو وکیل از جانب من روی ماهش را ببوس
گو نگیرد این همه احساس من را سَر سَری


حرف من پیشت بماند کس نمیداند چقدر
دوست دارم مو بلندش را ولی بی روسری


گل زیاد است قاصدک در این گلستان جهان
زیر گوشش این بگو اما تو چیز دیگری


خنده اش زیباتر از لبخند گلهای بهار
گو تو از زیباترین گلهای عالم هم سری


قد و بالایش بلندُ رنگ چشمانش عسل
با همه شیرینیش گو از عسل شیرنتری


قاصدک این نامه از سنگ صبورم را ببر
گو به عشقم از تمام عشقها تو برتری
جواد الماسی

روزگار


من به هرسازی زدی رقصیده ام ای روزگار
منزل لیلی ز تو پرسیده ام ای روزگار

خوب بودم پس چرا کاتب برایم غم نوشت
رنگ غم بر زندگی پاشیده ام ای روزگار

فارغ التحصیل دانشگاه درد وغصه ام
از غریب و آشنا رنجیده ام ای روزگار

از برای دیگران فصل بهاران میشوی
سهم من ازتوخزان را دیده ام ای روزگار

میکنم دل خوش به هرچیزی حسودی میکنی
بین خود باشد ز تو ترسیده ام ای روزگار

کاش می گفتی زآزارم چه حاصل میشود
از لبانم خنده را دزدیده ام ای روزگار


بس روا دانستی و کردی جفا در حق من
نام خود سنگ صبور نا میده ام ای روزگار


چرخ گردون با دلم نامهربان باشد زیاد
ظاهرا آبادم اما از درون پاچیده ام ای روزگار
جواد الماسی

مرگ از غصه


آفت افتد بر گلستان باغبان از غصه میمیرد
بلبل بی لانه و بی سایبان از غصه میمیرد


فکرکن دریا شود طوفانی و درجُنب و جوش
ناخدای کشتی بی بادبان از غصه میمرد


یک قفس با مرغ عشق اما یکی دِق کردُ مُرد
آن یکی از هجر یارِ مهربان از غصه میمیرد


کاروانی را به غارت برده باشند دزد ها
صاحبِ غیرت بفهمد ساربان از غصه میمیرد


فرض کن روزی غنی مهمان شود نزد فقیر
از غم ِبی آبرویی میزبان از غصه میمیرد


آتشی برپا شود جنگل بسوزد تَر وَ خشک
درمیان شعله ها هم پاسبان از غصه میمیرد


شعرها شد مونسِ شبهای تو سنگ صبور
عاقبت پس شاعر بی همزبان ازغصه میمیرد
جواد الماسی