بهترین قاضی خداست


جای تو در نیمه شبها مونس من آه شد
شاهدِ احوالِ زار ِ هر شبِ من ماه شد


من دخیل آرزو بستم به چشمانت ولی
باب حاجاتم توبودی دست من کوتاه شد


یک نفر از ما دو تا بازنده ی این بازی است
یک نفر از ما دو تا آلوده و گمراه شد


یک نفر در آینه با من غریبی می کند
ناگهانی از برایم چاله ها هم چاه شد


با منِ مجنون چه کردی عشق نافرجام من ؟
شیر بودم طعمه ی من قسمت روباه شد


سوختم آتش گرفتم بی کسی بدتر از این؟
سایه ام تنها کسی که مانده و همراه شد


خالق ما عادل است پس غم مخور سنگ صبور
فالمان شاید خوش آمد زندگی دلخواه شد

جواد الماسی

خلوت دل


تنها بمان ای دل که همصحبت کسی نیست
فریاد رس در این شب ظلمت کسی نیست


شب تا سحر باید بسوزی در غم خود
جز گریه امدادی در این غربت کسی نیست


در این شلوغی های این شهر پُر آشوب
چشم انتظار چشم پر حسرت کسی نیست


هر کس که آمد روی زخم دل نمک زد
دردا که دست مهر بی منت کسی نیست


شب یا سحر فرقی ندارد دل که تنگ است
در سینه ی غمگین به جز محنت کسی نیست


در آینه دیدم کسی با گریه می گفت
هرگز حریف کینه و نفرت کسی نیست


تن خسته و دل خسته ای سنگ صبورم
مرحم به زخم کهنه ی تهمت کسی نیست

جواد الماسی

داشلار آغلادی


درد و غمیم دِ دیم داشا یرده کی داشلارآغلادی
اوجالدی گولره سسیم گوده کی قوشلارآغلادی


یازدی فلک طالعیمه غملی قرانوخ گجه نی
اوت چکیلیب دفتریمه گوزده کی یاشلار آغلادی


گوده بولوت همدم اولوب گوز یاشینی قاتدی منه
گوزلرینه سورمه چکن کامانلی قاشلار آغلادی


آینه چوخ طعنه ویریب تز آغاران ساچلاریما
درک الیین مصیبتی بلالی باشلار آغلادی


سوندی چراغ آرزو دردیمه چاره تاپمادیم
جمعیده حالیم پوزولوب غملی یولداشلار اغلادی


آلدی قلم تا الینه یازدی گنه سنگ صبور
حالیمه یرده داش کی هیچ گوده کی گوشلار آغلادی

جواد الماسی

سوگ یار


ماه من بعد تو با حسرت و غم همسفرم
تو سفر کرده و من از غم تو خونجگرم


تو سفر کردی و خورشید به قهر آمده است
روز روشن شده تاریک ببین در نظرم


بال پرواز تو را چیده اگر دست اجل
آتش سوگ تو سوزانده همه بال و پرم


شاهد حال خرابم به خدا آینه هست
ماه من بعد تو از حال خودم بیخبرم


کار من نیست فراموش کنم یاد تو را
خاطراتی که ورق میزند هی چشم ترم


بوسه در بوسه و عکسی که به آغوش من است
کاش میشد که بسوی تو من امشب بپرم


آسمانی شدی و بعد تو من سنگ صبور
میروم شاخه گلی روی مزارت بخرم

جواد الماسی

خورشید عاشق تو


آیینه خجالت کشد از روی چو ماه ات
بر هم بزند شعر و غزل برق نگاه ات


تاریکی شب رنگ ببازد به برِ تو
چون تیرگی اش گرفته از زلف سیاه ات


گر ماه کند به آسمان جلوه نمایی
خورشید شده عاشق تو چشم براه ات


صد عاشق دیوانه چو من دربه در توست
صد یوسف آواره فتادست به چاه ات


گر جان طلبی چون و چرا نیست به کارم
با جان بخرم خیر تو و شرّ و گناه ات


تو همسفرو هم قدم من همه ی عمر
من در شب تو هستم و در وقت پگاه ات

 

تو تاج سرم هستی و من سنگ صبورم
یا سینه ی تو قصر و منم صاحب وشاه ات

جواد الماسی

پدر


همه در هلهله ی شادی روز پدرند
تا که درحد توان هدیه ی قابل بخرند


سایه ی مهر پدر داده ز دست میداند
ما به حال دگر، آنها به حال دگرند


دل بیچاره ی ما تنگ به دیدار پدر
به جهان هرکه یتیم است بدان خونجگرند


بوسه بر دست پدرها بزنید، چونکه یتیم
هدیه ی روز پدر را به مزاری ببرند


باید این را به مثلهای قدیم افزاییم
که به فرزند پدرها به جهان تاج سرند


چون پدرنیست کسی را به جهان سنگ صبور
آنکه دارد پدر از حال چو ما بی خبرند

جواد الماسی

کاشتم خوبی بدی برداشتم


میروی و میبری با خود هر آنچه داشتم
بی وفا بودی نگارم با وفا پنداشتم


من گذشتم از تو و از عشق نافرجام تو
پرچم حسرت به کوه آرزو افراشتم


شاید این تقدیر من بوده ، از روز نخست
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم


روزگاری عاشق دیوانه بودم مست مست
باغبانی که شقایق سینه ام میکاشتم


ای عجب از دست تو از ظلم تو ای زندگی
شاد وخرم لحظه ای را پشت سر نگذاشتم


بی صدا در خود شکستم بارها و بارها
بیکسی را عاقبت در سینه ی خود کاشتم


نام خود را تا ابد نامیده ام سنگ صبور
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم

جواد الماسی

تفاوت من و تو


«تو از جنس نوری ، من از جنس ظلمت»
تو از جنس لبخند، من از جنس حسرت


تو از شهر عشقی ، پر از شور وشادی
من از شهر دردم ،من از شهر غربت


تواز آسمانی ،پر از ناز و خواهش
من اهل زمینم ، از این کنج خلوت


تو رودی ، تو دریا ، تو کوه دماوند
من آن طفل نو پا ، ندیده محبت


تو از جنس خوبی، توازجنس مهتاب
من آن خسته از خود، پر از حرف وصحبت


تفاوت زیاد است میان من و تو
من آن هیچ هیچم ،تو در اوج وشهرت


من آن پیر غمها ، که سنگ صبورم
تو زیبای زیبا ، رسیده به شوکت

جواد الماسی

آخرین دیدار


پرده ی آخر! جدایی ، آخرین دیدار بود
بعد تو هم صحبت من دفتر و خودکار بود


گفته بودی میشوی هر شب به خوابم مشتری
نه نشد! چون بعد تو چشمان من بیدار بود


غنچه از لبهای تو چیدم ولیکن بعد از این
لب گرفتن های من پیوسته از سیگار بود


بعد تو کوچه، خیابان، شهر هم ماتم گرفت
پنجره دیوار و در گلخانه هم بیمار بود


بعد توحسرت به دل ،نفرین، دعا، من گیج گیج
در خودم گم میشدم این بدترین آزار بود


رد پایت تا ابد در سینه می ماند بدان
هرگلستان پیش چشمم بعد تو نیزار بود


غم گرفته آسمان بی کسی سنگ صبور
زخمهایت طعفه ای از دست آن دلدار بود

جواد الماسی

امام زمان


ویک سالی گذشت اما نیامد یوسف زهرا
قدم بر چشم ما نگذاشت، کوتاهی بود از ما


غروب جمعه ای دیگر وسالی هم به پایان شد
نشانی از رخ ماهِ فرح بخشش نشد پیدا


جهان تاریکی مطلق پر از تشویش و نیرنگ است
بشر دنیا پرستی کرد و زشتی ها شده زیبا


تمام کوچه ها بن بست تمام قلبها پر خون
و ظلمی که ز ظالم ها گرفته کل دنیا را


به حق مادرت زهرا بیا در اولین جمعه
مُزیّن هست امسالم به نام مادرت زهرا


بیایی با قدم هایت گلستان میشود دنیا
بیا پایان بده بر این غم و بر غیبت کبری


دعایی در فرج خوانند بگو سنگ صبور غم
که حتما با دعاها مان بیاید از سفر اقا

جواد الماسی
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان

بیکسی زود رس


تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشد
جاودان عشق تو در سینه ی من پیر نشد


بارها زخم زدند ، خسته شدم ، نالیدم
از همه خسته ولی از تو که دلگیر نشد


بامن عاشق دلخسته چه کردی که چنین
زندگی بعد تو جز دلهره تفسیر نشد


روز وشب سوخته ام ساخته ام با غم تو
از فراق تو مگر اشک سرازیر نشد ؟


هرکجا مینگرم غیر رخت نیست که نیست
به جز عکس تو درآینه تصویر نشد


آخر قصه ی ما بیکسی زود رس است
آخر قصه از اول که نفس گیر نشد


با که گویم غم بی حد تو را سنگ صبور
دل او با دل تو بسته به زنجیر نشد

جواد الماسی

سرسپرده ی عشق


من سر سپرده ی عشق او یک نشانه میخواست
آماده ی سفر بود از من بهانه می خواست


او بی خیال من بود من مانده در غم او
آبادیم دروغ است اوچون خرابه میخواست


چیز زیادی از عشق ، دارم طلب ولیکن
اینجا ولی قضاوت ، را منصفانه میخواست


عاشق کشی از اول رسم جهان ما بود
ای کاش بودنم را با تو زمانه می خواست


از شعله ها بپرسید آتش به جان خریدم
خاکسترم صد افسوس یار یگانه می خواست


باران بگو نبارد این دل قدم زدن را
با او به زیر باران شانه به شانه میخواست


یاد تو رو به رویم سنگ صبور من بود
جایی برای گریه این دل شبانه میخواست

جواد الماسی

دوباره گفتگو کنم


غمت اگر امان دهد دوباره گفتگو کنم
تو را میان هر غزل دوباره جستجو کنم


کنار من نشسته ای مرا به خلسه میبری
چه چاره ای بدون تو به سر این مگو کنم


عشق تویی، صفا تویی، درد من و دوا تویی
نیاید آن زمان که من به عشق تازه رو کنم


به گریه ی فراق تو خوشم مرا همین و بس
که شیشه ی خیال تو همیشه شستشو کنم


تمام آرزوی من کنار آرزوی توست
و من میان آرزو تویی که آرزو کنم


به یاد تو نشسته ام به هر شبم که زد سحر
و هر گلی که دیده ام به یاد توست بو کنم


کجا کسی مثال من تو دیده ای سنگ صبور
غمت اگر امان دهد دوباره گفتگو کنم

جواد الماسی

لیلی بنشین


لیلی بنشین چایی غم تازه دم است
بعد توآه کشیدن به لبم دم به دم است


امشب از غصه پرم حرف زیاد است ولی
هرچه ازحال دلم با تو بگویم که کم است


خفه ام میکند این بغض خودت میدانی
هر نفس بی تو کشیدن به خدا مثل سم است


هرکجا می نگرم عطر تو و یاد تو هست
زندگی بی توعذابست فقط درد و غم است


نه کسی نیست دگر محرم اسرار نهان
چشم این بیکسی دفتر من پُر ز نم است


این جهان هیچ نیارزد تو نباشی گل من
همه جا زلزله گویی زده ویرانه بم است


بعد تو سنگ صبورم فقط از غصه نوشت
بعد تو آه کشیدن به لبم دم به دم است

جواد الماسی

حلالم کن


حلالم کن اگر روزی چراغ خانه ات بودم
حلالم کن اگر روزی می ومیخانه ات بودم


برای درد دل کردن کمی دیراست میدانم
گذر کن از من و عشقم اگردیوانه ات بودم


غمت با من چها کرده خدامیداندو این اشک
گلی پژمرده ام ،روزی گل گلخانه ات بودم


برای با تو بودن از خودم حتی گذر کردم
ببخش ای بی وفا روزی اگر افسانه ات بودم


پریشانم نمیدانی چه حالی بدتر از این که
به موهای پریشانت همیشه شانه ات بودم


شبم تاریک وروزم بدتر از شبهای تاریکم
زمانی هم قدم با تو مثال سایه ات بودم


نشد آسوده از یادت دمی سنگ صبور غم
فراموشم بکن روزی اگرهمسایه ات بودم

جواد الماسی

دلیل بی قراری چیست

چرا اینجا کسی اصلا شبیه حرفهایش نیست ؟
دلیل این همه درد و فغان از بیکسیها چیست؟


سخن با هرکسی گفتم هزاران درد در دل داشت
شده کم دلخوشیهامان خداوندا مقصر کیست ؟


شبی در خلوتت ای دوست وجدان را بکن قاضی
بگو چند امتیاز آرد فداکاری تو از بیست؟؟

قلم آتش گرفت از غم هزاران دفعه گفت ای کاش
گل لبخند می آمد به غم فرمان ، میداد ایست


به پشت خنده هامان گریه را پنهان کنیم افسوس
که هرکس حال ما پرسید فوری گفته ایم عالیست


شتابان تا کجا تاکی ، اجل دنبال ما هر جاست
و او خط میزند بر نام و خارج میکند از لیست


بدان سنگ صبور غم در این دنیای وانفسا
فقط نام کسی ماند که بی شک مثل انسان زیست

جواد الماسی

بی تو


یک سال دیگر بی تو از عمرم هدر شد
با وعده ی فردایت امروزم به سر شد


با شوق روی تو زمستان را به سر کرد
این بلبل آواز خوان بی بال و پر شد


بازیچه ی خوبی برایت بوده ام چون
هر آرزو کردم گرفتار تبر شد


شاید ندانستی یکی این گوشه بی تو
از غصه ها دل خسته وخونین جگرشد


دیشب به یادت تا سحر غم نامه گفتم
از حال من ماه و ستاره با خبر شد


میخواستم اما نشد برگردی ای عشق
چون اشکهایم در نگاهت بی اثر شد


نام مرا سنگ صبورغصه خواندند
بایادتو چون لحظه هایم همسفر شد

جواد الماسی

مهره ی سوخته


مهره ای سوخته ام که از خزان آمده ام
خسته ام ، درد کشیدم ،به فغان آمده ام


به چه تشبیه کنم حالِ دل خون شده را
سرو قامت که کنون قد کمان آمده ام


شاعری سوخته دل از غم و اندوهِ جهان
که به غمگینیِ شعرم به بیان آمده ام


درد همزاد من و غصه و غم هم نفسم
که فقط رنج کشیدم، به جهان آمده ام


دست پر مهرکسی نیست نوازشگر من
تکیه برسایه ی خود کرده به جان آمده ام


به جز از آینه در روزوشبم نیست نشان
گم شدم در خود و در خود پی آن آمده ام


به که گویم غم دلهای تو را سنگ صبور؟
خسته از صبر که امشب به زبان آمده ام

جواد الماسی

نفس


در سینه که یاد تو نباشد نفسی نیست
این خانه که نه بی تو جهان جز قفسی نیست


از کوچه ی این شهر که عطر تو سفر کرد
ویران شده آنقدر گمانم که کسی نیست


ای کاش کسی حرف دلم را به تو میگفت
در سر به جز از عشق تو زیبا هوسی نیست


با خاطره ها سوخته ام جای تو خالیست
افسوس که برشانه ی تو دسترسی نیست


زیبای منی ، ماه منی ،عشق منی تو
بعد از تو گلستان ِجهان خار وخسی نیست


من عاشقم از عشق تو چون سنگ صبورم
در سینه که یادِ تو نباشد نفسی نیست

جوادالماسی