کاشتم خوبی بدی برداشتم


میروی و میبری با خود هر آنچه داشتم
بی وفا بودی نگارم با وفا پنداشتم


من گذشتم از تو و از عشق نافرجام تو
پرچم حسرت به کوه آرزو افراشتم


شاید این تقدیر من بوده ، از روز نخست
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم


روزگاری عاشق دیوانه بودم مست مست
باغبانی که شقایق سینه ام میکاشتم


ای عجب از دست تو از ظلم تو ای زندگی
شاد وخرم لحظه ای را پشت سر نگذاشتم


بی صدا در خود شکستم بارها و بارها
بیکسی را عاقبت در سینه ی خود کاشتم


نام خود را تا ابد نامیده ام سنگ صبور
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم

جواد الماسی

تفاوت من و تو


«تو از جنس نوری ، من از جنس ظلمت»
تو از جنس لبخند، من از جنس حسرت


تو از شهر عشقی ، پر از شور وشادی
من از شهر دردم ،من از شهر غربت


تواز آسمانی ،پر از ناز و خواهش
من اهل زمینم ، از این کنج خلوت


تو رودی ، تو دریا ، تو کوه دماوند
من آن طفل نو پا ، ندیده محبت


تو از جنس خوبی، توازجنس مهتاب
من آن خسته از خود، پر از حرف وصحبت


تفاوت زیاد است میان من و تو
من آن هیچ هیچم ،تو در اوج وشهرت


من آن پیر غمها ، که سنگ صبورم
تو زیبای زیبا ، رسیده به شوکت

جواد الماسی

آخرین دیدار


پرده ی آخر! جدایی ، آخرین دیدار بود
بعد تو هم صحبت من دفتر و خودکار بود


گفته بودی میشوی هر شب به خوابم مشتری
نه نشد! چون بعد تو چشمان من بیدار بود


غنچه از لبهای تو چیدم ولیکن بعد از این
لب گرفتن های من پیوسته از سیگار بود


بعد تو کوچه، خیابان، شهر هم ماتم گرفت
پنجره دیوار و در گلخانه هم بیمار بود


بعد توحسرت به دل ،نفرین، دعا، من گیج گیج
در خودم گم میشدم این بدترین آزار بود


رد پایت تا ابد در سینه می ماند بدان
هرگلستان پیش چشمم بعد تو نیزار بود


غم گرفته آسمان بی کسی سنگ صبور
زخمهایت طعفه ای از دست آن دلدار بود

جواد الماسی

امام زمان


ویک سالی گذشت اما نیامد یوسف زهرا
قدم بر چشم ما نگذاشت، کوتاهی بود از ما


غروب جمعه ای دیگر وسالی هم به پایان شد
نشانی از رخ ماهِ فرح بخشش نشد پیدا


جهان تاریکی مطلق پر از تشویش و نیرنگ است
بشر دنیا پرستی کرد و زشتی ها شده زیبا


تمام کوچه ها بن بست تمام قلبها پر خون
و ظلمی که ز ظالم ها گرفته کل دنیا را


به حق مادرت زهرا بیا در اولین جمعه
مُزیّن هست امسالم به نام مادرت زهرا


بیایی با قدم هایت گلستان میشود دنیا
بیا پایان بده بر این غم و بر غیبت کبری


دعایی در فرج خوانند بگو سنگ صبور غم
که حتما با دعاها مان بیاید از سفر اقا

جواد الماسی
تقدیم به ساحت مقدس امام زمان

بیکسی زود رس


تو همانی که دل از دیدن تو سیر نشد
جاودان عشق تو در سینه ی من پیر نشد


بارها زخم زدند ، خسته شدم ، نالیدم
از همه خسته ولی از تو که دلگیر نشد


بامن عاشق دلخسته چه کردی که چنین
زندگی بعد تو جز دلهره تفسیر نشد


روز وشب سوخته ام ساخته ام با غم تو
از فراق تو مگر اشک سرازیر نشد ؟


هرکجا مینگرم غیر رخت نیست که نیست
به جز عکس تو درآینه تصویر نشد


آخر قصه ی ما بیکسی زود رس است
آخر قصه از اول که نفس گیر نشد


با که گویم غم بی حد تو را سنگ صبور
دل او با دل تو بسته به زنجیر نشد

جواد الماسی

سرسپرده ی عشق


من سر سپرده ی عشق او یک نشانه میخواست
آماده ی سفر بود از من بهانه می خواست


او بی خیال من بود من مانده در غم او
آبادیم دروغ است اوچون خرابه میخواست


چیز زیادی از عشق ، دارم طلب ولیکن
اینجا ولی قضاوت ، را منصفانه میخواست


عاشق کشی از اول رسم جهان ما بود
ای کاش بودنم را با تو زمانه می خواست


از شعله ها بپرسید آتش به جان خریدم
خاکسترم صد افسوس یار یگانه می خواست


باران بگو نبارد این دل قدم زدن را
با او به زیر باران شانه به شانه میخواست


یاد تو رو به رویم سنگ صبور من بود
جایی برای گریه این دل شبانه میخواست

جواد الماسی

دوباره گفتگو کنم


غمت اگر امان دهد دوباره گفتگو کنم
تو را میان هر غزل دوباره جستجو کنم


کنار من نشسته ای مرا به خلسه میبری
چه چاره ای بدون تو به سر این مگو کنم


عشق تویی، صفا تویی، درد من و دوا تویی
نیاید آن زمان که من به عشق تازه رو کنم


به گریه ی فراق تو خوشم مرا همین و بس
که شیشه ی خیال تو همیشه شستشو کنم


تمام آرزوی من کنار آرزوی توست
و من میان آرزو تویی که آرزو کنم


به یاد تو نشسته ام به هر شبم که زد سحر
و هر گلی که دیده ام به یاد توست بو کنم


کجا کسی مثال من تو دیده ای سنگ صبور
غمت اگر امان دهد دوباره گفتگو کنم

جواد الماسی

لیلی بنشین


لیلی بنشین چایی غم تازه دم است
بعد توآه کشیدن به لبم دم به دم است


امشب از غصه پرم حرف زیاد است ولی
هرچه ازحال دلم با تو بگویم که کم است


خفه ام میکند این بغض خودت میدانی
هر نفس بی تو کشیدن به خدا مثل سم است


هرکجا می نگرم عطر تو و یاد تو هست
زندگی بی توعذابست فقط درد و غم است


نه کسی نیست دگر محرم اسرار نهان
چشم این بیکسی دفتر من پُر ز نم است


این جهان هیچ نیارزد تو نباشی گل من
همه جا زلزله گویی زده ویرانه بم است


بعد تو سنگ صبورم فقط از غصه نوشت
بعد تو آه کشیدن به لبم دم به دم است

جواد الماسی

حلالم کن


حلالم کن اگر روزی چراغ خانه ات بودم
حلالم کن اگر روزی می ومیخانه ات بودم


برای درد دل کردن کمی دیراست میدانم
گذر کن از من و عشقم اگردیوانه ات بودم


غمت با من چها کرده خدامیداندو این اشک
گلی پژمرده ام ،روزی گل گلخانه ات بودم


برای با تو بودن از خودم حتی گذر کردم
ببخش ای بی وفا روزی اگر افسانه ات بودم


پریشانم نمیدانی چه حالی بدتر از این که
به موهای پریشانت همیشه شانه ات بودم


شبم تاریک وروزم بدتر از شبهای تاریکم
زمانی هم قدم با تو مثال سایه ات بودم


نشد آسوده از یادت دمی سنگ صبور غم
فراموشم بکن روزی اگرهمسایه ات بودم

جواد الماسی

دلیل بی قراری چیست

چرا اینجا کسی اصلا شبیه حرفهایش نیست ؟
دلیل این همه درد و فغان از بیکسیها چیست؟


سخن با هرکسی گفتم هزاران درد در دل داشت
شده کم دلخوشیهامان خداوندا مقصر کیست ؟


شبی در خلوتت ای دوست وجدان را بکن قاضی
بگو چند امتیاز آرد فداکاری تو از بیست؟؟

قلم آتش گرفت از غم هزاران دفعه گفت ای کاش
گل لبخند می آمد به غم فرمان ، میداد ایست


به پشت خنده هامان گریه را پنهان کنیم افسوس
که هرکس حال ما پرسید فوری گفته ایم عالیست


شتابان تا کجا تاکی ، اجل دنبال ما هر جاست
و او خط میزند بر نام و خارج میکند از لیست


بدان سنگ صبور غم در این دنیای وانفسا
فقط نام کسی ماند که بی شک مثل انسان زیست

جواد الماسی

بی تو


یک سال دیگر بی تو از عمرم هدر شد
با وعده ی فردایت امروزم به سر شد


با شوق روی تو زمستان را به سر کرد
این بلبل آواز خوان بی بال و پر شد


بازیچه ی خوبی برایت بوده ام چون
هر آرزو کردم گرفتار تبر شد


شاید ندانستی یکی این گوشه بی تو
از غصه ها دل خسته وخونین جگرشد


دیشب به یادت تا سحر غم نامه گفتم
از حال من ماه و ستاره با خبر شد


میخواستم اما نشد برگردی ای عشق
چون اشکهایم در نگاهت بی اثر شد


نام مرا سنگ صبورغصه خواندند
بایادتو چون لحظه هایم همسفر شد

جواد الماسی

مهره ی سوخته


مهره ای سوخته ام که از خزان آمده ام
خسته ام ، درد کشیدم ،به فغان آمده ام


به چه تشبیه کنم حالِ دل خون شده را
سرو قامت که کنون قد کمان آمده ام


شاعری سوخته دل از غم و اندوهِ جهان
که به غمگینیِ شعرم به بیان آمده ام


درد همزاد من و غصه و غم هم نفسم
که فقط رنج کشیدم، به جهان آمده ام


دست پر مهرکسی نیست نوازشگر من
تکیه برسایه ی خود کرده به جان آمده ام


به جز از آینه در روزوشبم نیست نشان
گم شدم در خود و در خود پی آن آمده ام


به که گویم غم دلهای تو را سنگ صبور؟
خسته از صبر که امشب به زبان آمده ام

جواد الماسی

نفس


در سینه که یاد تو نباشد نفسی نیست
این خانه که نه بی تو جهان جز قفسی نیست


از کوچه ی این شهر که عطر تو سفر کرد
ویران شده آنقدر گمانم که کسی نیست


ای کاش کسی حرف دلم را به تو میگفت
در سر به جز از عشق تو زیبا هوسی نیست


با خاطره ها سوخته ام جای تو خالیست
افسوس که برشانه ی تو دسترسی نیست


زیبای منی ، ماه منی ،عشق منی تو
بعد از تو گلستان ِجهان خار وخسی نیست


من عاشقم از عشق تو چون سنگ صبورم
در سینه که یادِ تو نباشد نفسی نیست

جوادالماسی

تقدیر از دوستان عزیز

عرض ادب و احترام
با ارزوی بهترینها در سال جدید برای یکایک عزیزان
افتخارم این بود که در سالی که گذشت در کنار شما عزیزان بودم و ارزویم این است که در سال جدید هم در کنار شما عزیزان باشم

از بانو فاطیما ـ خانم نگار هادی ـ جناب اکبر ترکان ـ رادان غریبی ـ مریم بختیاری ـ خانم هستی مرادی ـ خانم یاس آوا ـ بانو هلن ـ خانم افسر اریا ـ بارانا ـ خانم ندا ـ سیما راستی ـ مهندس جم ـ و یکایک دوستان که با صدای گرمشون وبا دکلمه های زیباشون جان تازه ای به اشعار بنده بخشیدند سرفرود مهریکایک شما بزرگواران هستم که اسمشان را فراموش کردم

جا داره از یکایک عزیزانی که در اینستا گرام و صفحه ی شخصی بنده ابراز محبت کردند و بنده شرمسارم اگر دیر پاسخگو بودم به دلیل کمبود وقت
دست تک تک دوستان را میبوسم و کوتاهی بنده را به بزرگواری خود عفو بفرمایید

از تمام اساتید ـ استاد محسن فارسی ـ خانم شیرین اریا ـ استاد شبدیز عزیز ـ استاد نصرالهی ـ و همه بزرگانی که راهنمای بنده بودند و افتخار شاگردیشون و داشتم تشکر میکنم

از تمامی دوستان تمنا دارم کوتاهی های بنده را عفو بفرمایند و اگر ناخواسته باعث رنجش عزیزی شده ام عفو بفرماید و حلال کند

ارزوی بهترینها در سال جدید برای یکایک شما عزیزان
التماس دعا
ارادتمند شما
جواد الماسی (سنگ صبور )

سال نو مبارک


عرض ادب و احترام سال جدید را به شما عزیزان تبریک عرض میکنم امیدوارم سالی پر خیر وبرکت برای یکایک عزیزان باشد
ارادتمند
جواد الماسی (سنگ صبور )


دلت خوش روزگارت خوش عزیزم
همه نقش و نگارت خوش عزیزم


زمستان رفت و گل کرده محبت
که سال و کار و بارت خوش عزیزم


چه خواهم از خدا ؟ ای بهترینم
به آرامش قرارت خوش عزیزم


دلت بی غم لبت با خنده مهمان
به شادی ره سپارت خوش عزیزم


منم سنگ صبور این آرزویم
که این عید و بهارت خوش عزیزم

جواد الماسی

تقدیم به همه مادران


قلم عاجز که کند شرح تو را مادر من
چه بگویم ؟چه بخوانم؟ که تو تاج سر من


به چه تشبیه کنم مهر تو را خوب ترین
که تویی زینت این شعرم و این دفتر من


همه شب تا به سحر شعر وفا داری تو
به جهان مهرتو بوده همه بال و پر من


همه امید منی، جان منی، هستی من
فرش زیر قدمت بوده که چشم تر من

دست پر مهر تو را بوسه زنم دست دعاست
که پناه ِ منی و تاج سر و سرور من


بهترین سنگ صبورم به غم و درد و بلا
که تویی دلبر من ،سرور من، مادر من

جواد الماسی

روز مادر و روز زن به تمامی عزیزان مبارک باد

روزگاری عشق من بودی


روزگاری عشق من بودی محبت داشتی
عاشقم بودی و با من میل صحبت داشتی


لحظه ای از یاد من غافل نبودی یادت هست؟
تا که بی من میشدی احساس غربت داشتی


آرزوهایت کنار من به معنا می رسید
روز یا شب با من دلخسته الفت داشتی


بال پروازم تو بودی پر کشم تا کهکشان
درکنارم کِی کجا چشم پر حسرت داشتی ؟


شاعر ِچشمانِ تو بودم میانِ هر غزل
پادشاه ِقلب من بودی و شوکت داشتی


من هنوزم عاشقم ای کاش تو مانند من
پای عهد بسته می ماندی و غیرت داشتی


بوده ام سنگ صبور ِدردهایت ای دریغ
غیرمن سنگِ صبوری را به خلوت داشتی


جواد الماسی

مادر

تقدیم به همه ی «مادران» سرزمینم
آنهایی که لایق کلمه مقدس مادرهستند
************************

پا به پای غم من پیر شدی دم نزدی
گاهی اوقات چه دلگیرشدی دم نزدی


شعرلالایی تو بود نوازشگر شب
نیمه شب ناله ی شبگیر شدی دم نزدی


خورده ام شیره ی جان تو که قامت بکشم
مادرم ز زندگی سیرشدی دم نزدی


بارها رنج کشیدی ز من و شیطنت ام
خاطرم با همه در گیر شدی دم نزدی


عشق فرزند تو را تا به کجاها که کشاند؟
پای من ! بسته به زنجیر شدی دم نزدی


من فدای تو آن قامت خم گشته ی تو
این همه پیر و زمین گیر شدی دم نزدی


توشدی سنگ صبورم پی هر درد و بلا
که به هر غصه به تدبیر شدی دم نزدی

#جوادالماسی @javadalmasi59

سینه ام دفتر غمها ...


سینه ام دفترِ غم های فراوان شده است
ظاهرم خنده به لب گریه به پنهان شده است


بیکسی سهم من از چشم فریبنده ی توست
سایه ام از من دلخسته گریزان شده است


با من ِخسته و آزرده چه کردی که چنین
نو بهارم به خدا شکل زمستان شده است


آرزوی دل ِ دیوانه در آغوش تو بود
جای آغوش تو همخواب خیابان شده است


این همه شعر نوشتم که بخوانی افسوس
تو نخواندی و همه ثبت به دیوان شده است


نیمه شب ماه که آمد به پرستاری ِ من
دیدم ازحال من ِغم زده گریان شده است


این منم سنگ صبورعاشق چشمان تو که
یاد تو جای تو هر ثانیه مهمان شده است

جواد الماسی

سنگ صبور


من پذیرفتم بدون تو شکست خویش را
دیر فهمیدم تفاوت بین نوش و نیش را


دوستانم بد تر از دشمن برایم بوده اند
گرگ هاپوشیده اند اکنون لباس میش را


باز با باز و کبوتر با کبوتر منطق یست
هر کسی باید بیابد در جهان هم کیش را


بیکسی !از یک نگار بی محبت بهتر است
چون جفا بدتر کند حال پر از تشویش را


این همه آزار دیدیم از هوسرانی دل
چون که فرمان برنبودیم عقل دوراندیش را


ما همه مهمان دنیاییم و او در عاقبت
توشه یکسان میدهد فرمانده و درویش را


سوختی سنگ صبورم کس تو را درکت نکرد
چون نمی فهمد دل خرم غم ِ دل ریش را

جواد الماسی

یاد تو


زیر باران یاد تو با دل تبانی میکند
عاشقم با عشق تو دل زندگانی میکند

شاعری حق تو و چشمان زیبای تو بود
این دل عاشق به یادت نغمه خوانی میکند

با تو من پر میکشم تا آسمان ِ هفتمین
این زمینی را بگو کی آسمانی میکند ؟

بیکسی کلّ ِ وجودم را گرفته! بخت بد
خاطرت می آید و دل شادمانی میکند

خواستم از یاد تو دوری کنم اما نشد
خاطراتت نیمه شبها هم زبانی میکند

نازنینم مهربان تر از تو ! یادت بود که
تا سحر هرشب کنارم مهربانی میکند

از تو و یادت نوشته روز وشب سنگ صبور
یاد تو نام مرا پس جاودانی میکند

جواد الماسی

پریشانی


عاجزم وصف کنم شرح پریشانی خویش
روزوشب سوخته ازحالت بحرانی خویش


سینه ام معدن غمهای فراوان شده است
دست و پا بسته گرفتارم و زندانی خویش


ای جماعت به تماشای دل خون شده اید
سوختم ،سوختم از غصه ی پنهانی خویش


چای غم تازه دم وبیکسی و حسرت و درد
جان من !رفته کس اینگونه به مهمانی خویش؟


نا رفیقان زده اند زخم شما هم نزنید
بازگردید از این چهره ی شیطانی خویش


تا کجا خورده نمک زود نمکدان شکنیم
دور ماندیم از آن خصلت انسانی خویش


این دل سنگ صبورم فقط از غصه نوشت
عاجزم وصف کنم این شب طولانی خویش

جواد الماسی

نای غم


نی بزن خواهش ولی امشب کمی غمگین نواز
خوش نباشد حال من ای غم ولی با من بساز


نی بزن شاید کمی از درد من را کم کنی
بی گناهی مانده ام با غصه در سوز وگداز


باختم چیزی ندارم دست هایم پوچِ پوچ
تا سحر پیشم بمان و لحظه هایت را بباز


مونسی جز تو نمانده در شب دلواپسی
آری ای غم یکه تازی کن، بسوزانم، بتاز


آرزو هایم خزان و بال پروازم شکست
این قفس فرقی ندارد بسته باشد یا که باز


کاش امشب ای زمین از دست تو راحت شوم
ای اجل کمتر بکن با این منِ دلخسته ناز


تا کجا باید بسوزد از جفا سنگ صبور ؟
نیست دیگر همنفس یایک نفر محرم به راز

جواد الماسی

با من چه کردی


ازمن نمی پرسی چرا، سر درگریبان مانده ام؟
یا تا سحر بیدارم و ، با چشم گریان مانده ام ؟


چون یوسف عشقم سفر، کرده نمیدانم کجاست
من بی خبر یعغوبم و ، در شهر کنعان مانده ام


ماندم چه نامم نام تو، لیلی بخوانم یا که نه ؟
آتش به دل ،مجنون صفت،دست بیابان مانده ام


می خواستم اما نشد ،یک شب فراموش ات کنم
با من چه کردی نازنین، مست و غزلخوان مانده ام؟


دیدم تو را با چشم دل ، از جان پسندیدم تورا
بی تو شبیهِ خانه ای ،متروک و ویران مانده م


یک شب به خوابم آمدی، گفتی به دادم میرسی
من سالها چشم انتظارِ ، این خیابان مانده ام


مانند من عاشق کسی، یک دم به چشمانت نبود
خالق تو را نقاش بود، من مات و حیران مانده ام


باعشق تو سرکرده ام، خواندند مرا سنگ صبور
با بوی تو محبوب من ، مست گلستان مانده ام

جواد الماسی

با تو ...


باتو دل غمزده ام جان گرفت، این دل بی حوصله سامان گرفت
از تو نوشتم که همه خوانده اند ،رنگ محبت ز تو دیوان گرفت


باتوبه مقصود دعا می رسم، پر زده و تا به خدا می رسم
ای سبب بودن من در زمین، با تو تن خسته ی من جان گرفت


باتو دلم بوی وفا میدهد ، چون نفست بوی صفا میدهد
ای همه ی دلخوشی ام در جهان،غصه ی من با تو که پایان گرفت


بی تو دلم سرد وزمستانی است، بیکسم و درد فراوانی است
چتر محبت به سرم باز کن، بی تو دلِ کوچه خیابان گرفت


در به در شهر جنون دیده ای ؟با همه ی غصه تو خندیده ای؟
از همه کس جز تو گذر کرده ام، از لب تو بوسه غزلخوان گرفت


دیدن چشمان تو بی تاب کرد، از تو نوشتم که مرا ناب کرد
روزو شبم طی شده با یاد تو، نام تو در هر غزل عنوان گرفت


از تو عشق ات شده مجنون منم ،عاشقم و عاشق دلخون منم
از همه خوبان جهان سر تری،سنگ صبور از تو که فرمان گرفت
جواد الماسی

بهار من


تو که باشی همه ی سال بهار است گلم
زندگی با تو خوش و بی تو چه تار است گلم


تو بمان تا که دلم سرد و زمستان نشود
آرزوها همگی بی تو به دار است گلم


تو همانی که دلم دلخوش با بودن اوست
دل من با تو فقط عاشق و یار است گلم


جان من بسته به جان تو همینم کافیست
گل لبخند تو هر لحظه به بار است گلم


باتو ای نازترین ، خوب ترین ، فخر زمین
دلخوشی سهم من و غصه چه خار است گلم


تا ابد عاشق چشمان تو شد سنگ صبور
تو که باشی همه ی سال بهار است گلم

#جوادالماسی(سنگ صبور)
@javadalmasi59 کانال اشعار

شاعر درد


من شاعر پس کوچه های درد بودم
پاییزی و فصل خزان و زرد بودم


صد بار کُشتی زنده کردی بی محبت
من لایق زخم از نگاه سرد بودم ؟


من ترک آغوش تو کرده بودم اما
چشم انتظار واژه ی برگرد بودم


تاکی بسوزم از گناهی که نکردم ؟
در آینه شاهد به مرگ مرد بودم


آشفتگی سهم من از عشق تو بوده
ای کاش مثل تو کمی نامرد بودم


با بیکسی خو کرده ام خوش باش ای دوست
از روز اول بیکس و ولگرد بودم


نام مرا سنگ صبور غصه خواندند
چون شاعر پس کوچه های درد بودم

جواد الماسی

آنا


قلم ایستور چکه نظمه او آلا گوز له ریوی
ایشیده یواش یواش شیرین شیرین سوز له ریوی


گجه نی صبحه کیمین اوشاخ اولوب من آغلیام
منه لای لای دیه سن انا دیزون اوسته یاتام


الو وی چک باشیما انا اورک درده گلوب
گوزومون یاشینی سیل قوجالمیشام بل بوکولوب


نقدر عمروم اولا شمع وجودونده یانام
گَل کی پروانه تکین باشو وه هر گون دولانام


اوومون چراغی سان گوده آیا ده چیخماسون
گورم ای کاش سنه اجل داشیدا باخماسون


انا گل خلوت ادک گولومی آل گولون آلیم
چاغیریم من آنا سن جان ده قوجاقینده یاتیم

ده نن ای سنگ صبور عالمه سلطاندی آنا
بو ملکدور کی گلیب سایما کی انساندی آنا

جواد الماسی

قضاوت ناحق


اینجا خیابانها همه از درد من گفتند
از نم نم باران و از تنها شدن گفتند


اینجا پرستوهای عاشق قبل رفتن
با بلبل بی آشیانی از وطن گفتند


آیـینه ها چون رنگ ظلمت را گرفتند
ناحق قضاوت کردن و ناحق سخن گفتند


عاشق شدن جرم قشنگی بود اما
از روز اول دلبران را دل شکن گفتند


من در پی درمان درد خویش بودم
نامحرمان هر آنچه آمد بر دهن گفتند


سودی ندارد درد هایم را بدانی
چونکه نمک پاشیدند اززخمی کهن گفتند


آری درست است ما همه مرده پرستیم
چون ناممان را بعد ها در انجمن گفتند


اینجا منم سنگ صبوری مانده بر غم
هرلحظه با غم از نبردی تن به تن گفتند

جواد الماسی

غیر تو


به سرم غیر غم و یاد تو آوار نبود
سهم من از گل عشق تو به جز خار نبود


نکند بعد تو عمرم به درازا بکشد
زندگی بعدتو ای کاش دل آزار نبود


آه کوچک شده بعد از تو جهان در نظرم
مثل من هیچکس از عشق طلبکار نبود


هر که آمدبه دلم زخم عمیقی زد ورفت
من پر حرف و کسی محرم اسرار نبود


به تونفرین دل خوش باور و بیچاره ی من
که کسی بر تو و عشق تو گرفتار نبود


گفتی ای عشق همه اهل وفایند ولی
هرچه گشتیم در این شهر وفا دار نبود


گله از تیرگی و بخت تو ای سنگ صبور
عشق تو پاک ولی چون تو دل آزار نبود


جواد الماسی