کاشتم خوبی بدی برداشتم
میروی و میبری با خود هر آنچه داشتم
بی وفا بودی نگارم با وفا پنداشتم
من گذشتم از تو و از عشق نافرجام تو
پرچم حسرت به کوه آرزو افراشتم
شاید این تقدیر من بوده ، از روز نخست
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم
روزگاری عاشق دیوانه بودم مست مست
باغبانی که شقایق سینه ام میکاشتم
ای عجب از دست تو از ظلم تو ای زندگی
شاد وخرم لحظه ای را پشت سر نگذاشتم
بی صدا در خود شکستم بارها و بارها
بیکسی را عاقبت در سینه ی خود کاشتم
نام خود را تا ابد نامیده ام سنگ صبور
کاشتم خوبی به جای آن بدی برداشتم
جواد الماسی