عذابم ندهید


بیش از این طاقت غم نیست! عذابم ندهید
خوبیم را به بدی ! لیک جوابم ندهید


خود که آزرده ام و خسته دل از جور زمان
طعنه ی آینه بر ! چهره نشانم ندهید


قامتم خم شده و بار غم است بر دوشم
بیش از این غم به دل ! قلب کبابم ندهید


پر پرواز ندارم ٬ نه هوس بر پرواز
پس مرا وعده به پرواز عقابم ندهید


بوی نامردی وظلم است ! که پر کرده فضا
پس مرا بوی وفا ٬ بوی گلابم ندهید


خورده ام جام بلا ز کودکی مست شدم
پس به خاطر خدا بس است شرابم ندهید


دیده ام چهره ی درنده تر از گرگ به چشم
شکل طاووس نشان ! پشت نقابم ندهید


بس کن ای سنگ صبور بگو فقط یک جمله
بیش از این طاقت غم نیست عذابم ندهید
جواد الماسی

دنیای عاشقی


دنیای کسی باش که دنیای تو باشد
فردای کسی باش که فردای تو باشد


تقدیر چنین است که پروانه بسوزد
همتای کسی باش که همتای تو باشد


هر چند که خوابیست پریشانیه دنیا
رویای کسی باش که رویای تو باشد


شب میرسد به روز ٬ نهایت روز به ‌شب
مجنون کسی باش که لیلای تو باشد


بر روی گل شقایق بنویسید بدانند
رسوای کسی باش که رسوای تو باشد


چشمان هیز است که ویران کند ای دل
یکتای کسی باش که یکتای تو باشد


نه بر خوشی عمر ! ببند دل نه بر غم
معنای کسی باش که معنای تو باشد


حرفی اگر از محبت و وفا نیست بدان
حاشای کسی باش که حاشای تو باشد


ای سنگ صبورم ز عشقی بزن دم
شیدای کسی باش که شیدای تو باشد
جواد الماسی

دلبر من


تو ماه منی ! روشنی بده بر شب تارم
ای دلبر من ٬ مونس من یگانه یارم


غیر از تو کسی در نظرم نیست به دنیا
تنها تویی در این جهان دار و ندارم


انصاف نباشد که بسوزم به فراقت
راضی نشو در هجر تو چون ابر ببارم


آرام بگو بخوان زعشق که زیباست
باران ببارد وچند قدمی تو در کنارم


اینجا تویی گل به گلستان و کسی نیست
پاییزم و اما به شوق تو هست ٬ بهارم


بر ماه بگویید ...........نتابد به منه زار
پر جلوه تر ماه شده هست نگارم


شاید که شده بخت دگر با من و دل یار
چندیست که بر اسب مراد است سوارم


این سنگ صبور است که با عشق تو رسوا
تو آمده ای و شده ای ایل و تبار م


بر عشق تو لازم به قسم نیست چه گویم
ای مونس من ٬ دلبر من ٬ یگانه یارم
جواد الماسی

حلالت نه !


حلالت نه ! ولی خود را ز دستان تو میگیرم
ندامت میکنم خود را ٬ ز دستت دانه میچیدم


حلالت نه ! ولی دیگر کنار تو نمی مانم
سرود عشق را هرگز ٬ زچشمانت نمیخوانم


حلالت نه ! ولی عشقم تو از بند من آزادی
تو من ٬ با آرزو ها را به دست خود فنا دادی


حلالت نه ! ولی دیگر پر پرواز من هم نیست
مثال عمرمان بر عشق٬ نه دیگر اعتبارم نیست


حلالت نه ! ولی آتش کشیدم خاطراتت را
به دست بادها دادم ٬ تمام یادگارت را


حلالت نه ! ولی چشمم ز چشمان تو میگیرم
که روزی بد تر از حالم ٬ به احوال تو میبینم


حلالت نه ! ولی این درد بماند تا ابد با من
که من سنگ صبور و غم بخواند تا ابد با من
جواد الماسی

دم از عشقی بزن ای دل


دم از عشقی بزن ای دل ٬ که دردت را دوا باشد
نه از آن عشق نا فرجام ٬ که جانت را بلا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ خبر از حال تو دارد
به وقت غم و شادی ها ٬ کنارت هم صدا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ که همراه تو میماند
به پای عهد و پیمانش ٬ همیشه با وفا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ اگر بیمار او گشتی
نوازش های پر مهرش ٬ برای تو شفا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ شود دلتنگ تو هر دم
رفیق لحظه های تو ٬ ولیکن با صفا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ ز بند غم کند آزاد
نه از آن عشق نا پاکی ٬ که در فکر جفا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ نهال عشق میکارد
برای عشق پاک خود همیشه با خدا باشد


دم از عشقی بزن ای دل ٬ بگو سنگ صبور غم
اگر عشقی شود پیدا ٬ ز بی مهری جدا باشد
جواد الماسی

برگ خزان


من همان برگم که از٬ فصل خزان آمده ام
خسته از جور زمان ! قد کمان آمده ام


شاعری سوخته دل ٬ رانده شده از شهر وفا
که به غمگینی شعرم ٬ به بیان آمده ام


نیست جز دفتر شعرم به من هم نفسی
مانده ام بهر چه کاری به جهان آمده ام


غم ایام زمانه است ٬ بس آزرده مرا
که شکسته است سکوت و به زبان آمده ام


دل تنگ ! ز روزگارم که مرا یار نبود
به هدر رفتن عمر٬ چو دیدبان آمده ام


چو درختی به تنم یادگاری نوشتند ! زیاد
بس جفا دیده تنم که نا توان ! آمده ام


گرچه من سنگ صبورم ! صبر هست زیاد
خسته از جور زمان ٬ قد کمان آمده ام
جواد الماسی

هم نفس


درد دل با که کنم ! نیست مرا هم نفسی
این جهان در نظرم !نیست به جز یک قفسی


سر بازار وفا .........عشق خریدار نداشت
از برای دل ما خیر ! جز آزار نداشت


روز و شب مهر ٬ سر سفره ی دنیا بردم
زخم خنجر ! ز غریبه و ز آشنایان خوردم


چون پرنده که دگر کنج قفس عادت داشت
لحظه ای ! درد و غم و غصه مرا جا نگذاشت


چهره ویران شده ٬ قامتم ز غم خم شده است
قاصدی نیست !بگوید که غم هم کم شده است


روز و شب شعر بگویم....... که ببارد باران
تا کجا رنج کشم ز دشمنان !....... از یاران


بنویس درد ! ولی ز هر طرف می خوانم
مثل« گرگ »می شود بلای جان می دانم


نیست سنگی به صبوری تو ای سنگ صبور
باز با دست جفا هست که داغ است تنور
جواد الماسی

به پاس تشکر


آزاده ! نام من ولی غم دارم افسوس
بر روی لبها خنده را کم دارم افسوس


سهم من هست از زندگی درد و غم و اه
شاهد بر این احوال من شبها فقط ماه


آزاده ! نام من ولی در خود اسیرم
هر لحظه دست غصه را باید بگیرم


جرمم چه بوده مانده ام در کار دنیا
من بی گناه افتاده ام در دست غمها


آزاده ! نام من ولی زخمی تنم هست
فریاد و آه و ناله ها در هر شبم هست


دشمن نیازرده مرا قلبم شکسته است
این تیغ غم از دوستان بردل نشسته است


آزاده ! نام من ولی من کوه دردم
سنگ صبور من بدان چون برگ زردم


میل سفر دارم من از این شهر عشاق
شاید که روزی دل خوشی بر قرعه افتاد

تقدیم با احترام جواد الماسی (سنگ صبور )
بپاس زحمات و تشکرازشما بانو (آزاده) ۱۳۹۵/۱/۲۷

تنهایی


باز هم شب آمد و من هستم و تنهاییم
گوشه کنج اتاقی خلوت و.... شیدا ییم


بغض سنگین این گلو٬ از بس نوازش میکند
امشب از شبهای دیگر بیشتر..... بارانییم


خاطراتت را ورق ! در خاطراتم میزنم
گوئیا امشب به نحو دیگری..... رویاییم


مثل هر شب در کنارم غم برایم مونس است
گوشه ی دفتر نوشته از من و ....رسواییم


گرگرفته دست من دستان دلتنگی دریغ
رهزنانی برده اند یغما همه..... داراییم


بال پروازم شکسته قدرت پرواز نیست
گر چه آزادم ولی گویا به خود زندانییم


دردها خسته زمن! من خسته ام از دردها
گوییا امشب ز شبهای دگر...... عرفانییم


بخت بد بین من شدم سنگ صبور غصه ها
باز هم شب آمد و من هستم و..... تنهاییم
جواد الماسی

زخم زبان


برگ گلها در سحر چشم انتظار شبنم اند
زشتی و زیبایی دنیا همیشه با هم اند


آنکه میکارد به ظاهر خنده بر لب هايمان
کس نمیداندکه شاید از همه غمگین ترند


خوب یا بد ظاهری ! همشکل انسانیم حیف...
گاهی انسانها ولی از گرگها وحشی ترند


کار دشمن !دشمنی باشد نباشد شک در آن
وای بر روزی بدانی دوست ها دشمن ترند


زخم خنجرها يقين روزی مداوا میشوند
طعنه ها هیهات که.. از زخم خنجر بدترند


عاشقان غمگین ترین جمع اند بر روی زمین
چون به هجران مبتلا و از همه دلخون ترند


کاش بارانی ببارد , عقده از دل وا کند
چون شکسته قلبها از آسمان ابری ترند


رو سیاهی بر کلاغ غصه ها ماندست و بس
چونکه گاهی مردمان از رنگها رنگین ترند


کوله بار غصه را سنگ صبورم حمل کرد
دردهای زندگی ا ز مرگها سنگین ترند

کانال اشعار جواد الماسی(سنگ صبور)
https://telegram.me/javadalmasi59

سرای محبت


خسته ام ! از این سرای بی محبت میروم
کوله بارم بسته و من سوی غربت میروم


آرزوهایم همه بر دست سرد سرنوشت
بر خزان آرزو با چشم حسرت میروم


مثل برگ زرد و خشکی زیر پای عابران
از بهاران بی خبر دنبال علت میروم


همسفر با گریه های آسمانم نا امید
دل شکسته ٬ بر امیدی سوی رحمت میروم


بشکند هر چیز با ارزش به دنیا بی بهاست
من دل بشکسته و دنبال قیمت میروم


شاعری شعر میخواند ولی بر گوش کر
روزگاری میرسد بر سوی شوکت میروم


روزها را میشمارم چون ستاره در شبم
خسته از نامردمی و کنج خلوت میروم


هر شکستی بعد نصرت میشود حتما نصیب
با امید روشنی از شهر ظلمت میروم


میشوم سنگ صبوری من به شهر قصه ها
عاقبت نوبت به من آید به تربت میروم
جواد الماسی

منطق عشق


عشقون کی منیم٬ صبریمی آرامی می آلدی
مجنون الییب چولره٬ چولدن چوله سالدی


آهو باخیشون گوزلریوی گورسه کی هر کس
دیوانه اولوب عرصه ده حالدان حالا قالدی


خلوت ده چکوب نقشی وی نقاش زمانه
هر کس گوره بی شک دیه الله بو نه خالدی


لب غنچه دی گوزلر پیالا گاش کمانی
شیرین سخنیم صحبت اده صحبتی بالدی


سن گل بو گلستانه اولوب عطری وریبسن
سن سیز بو باغین میوه سی یوخ هامیسی کالدی


بیلمم کی بشر یا کی ملک یرده گزیردی
افسوس اولا کی صاحبی وار اوزگیه یاردی


یاز سنگ صبور عالم عشق منطقی بیلمز
عاشق گوزی یاشلی اوره گی داعمه قاندی
جوادالماسی (سنگ صبور)

سهم من


ببین سهم من از دنیا فقط دل بیقراری شد
و یا از لذت شبها فقط شب زنده داری شد


مثال آن قناری که قفس بال و پرش را بست
تمام خواندنم غصه فقط آهنگ زاری شد


همه فصل بهارهستند همیشه سبز میمانند
نمیدانم نصیب من چرا پس برد باری شد


گل عاشق شقایق بود که در هرسینه ای رویید
ولی تا نوبت ما شد ٬گلم٬ تبدیل خاری شد


دلم تنگ و دل تنگم ٬زدست دل گریزان است
مثال قطره ی باران به چشمم اشک جاری شد


به هرکس درد دل کردم شبیه آینه بشکست
برای لحظه ای ماند و بعد از من٬ فراری شد


بخوان سنگ صبورم شعر در این شبهای بارانی
مثال قطره ی باران به چشمم اشک جاری شد
جواد الماسی (سنگ صبور)

پدرم


پدرم روزت مبارک
بوسه بر دستان تو باشد عبادت٬ پدرم
عمرتوطولانی و باشی سلامت ٬ پدرم


دستهای پینه بسته با عرق پیشانیت
از سر روی تو می بارد نجابت٬ پدرم


درتمام لحظه ها با غصه ها جنگیده ای
با لب خندان زمن کردی عیادت٬ پدرم


من گلم تو باغبانی ووجودت نعمت است
وقت دلتنگی زمن کردی حمایت٬ پدرم


کمرت خم شده ازسختی دوران اما
استواری چو کوه با شهامت ٬ پدرم


دین تو گردن من بیشتر از بیشتر است
کن حلال کردم اگر بر تو جسارت٬ پدرم


دوستت دارم و همچون نفسی بر نفسم
بر سرم تاج تویی عرض ارادت ٬ پدرم


آرزویی شده بر سنگ صبور این کافیست
که ز من کرده ای اعلام رضایت٬ پدرم

تقدیم به تمام پدران
جواد الماسی ۱۳۹۵/۱/۲۵

تقسیم دنیا


نوشته هر چه در تقدیر٬در امروز و به فردا هست
بیا قسمت کنیم با هم ٬ هرآنچه توی دنیا هست


غم و غصه برای من.......... و شادیها برای تو
نداری ها برای من ٬ ولی سهم تو دارا هست


شب و تاریکی وظلمت برای من ولی سهمت
تمام روشنی باشد که در تشبیه رویا هست


تمام فال بد بر من ٬ و فال خوب از آن تو
شود سهم تو از قسمت هر آن چیزی که زیبا هست


گلستان با همه گلها برای تو ولی سهمم
کویرخشک و لب تشنه ویا هر جا که صحرا هست


تمام اشکها بر من ......تمام شوق ها بر تو
شود سهم مقام تو ٬هر آن چیزی که والا هست


خرابی ها برای من.....٬ ولی سهم تو آبادی
مرا یک چشمه ی کوچک٬ تو را لایق که دریا هست


منم سنگ صبور٬ سهمم ٬ همین یک دفتر شعرم
همین هم سهم تو باشد٬ که باتو شعر شیدا هست
جواد الماسی

اشک شب


امشب مثال هر شبم خود را ملامت میکنم
سجاده را وا میکنم حق را عبادت میکنم


امشب به باران گفته ام مهمان چشمانم شود
در بیت بیت این غزل با اشک صحبت میکنم


گم میشوم در خاطرات پر میکشم تا آسمان
ماندم چرا در شهر خود احساس غربت میکنم


نشکسته بودم روزگار سنگ جفا بر من زده
با تکه های قلب خود کشف حقیقت میکنم


من کوله بارم غصه و مقصد نمیدانم کجاست
بر مقصد تاریک خود اما عزیمت میکنم


گریه امانم را برید دل خسته تر از خسته ام
در رو به روی آینه یاد مصیبت میکنم


غم یک طرف من یک طرف دیوانگیها یکطرف
گاهی پشیمان از سفر دل را نصیحت میکنم

سنگ صبور غصه ام با اشک خو دارم ولی
با اشک های امشبم حس منیت می کنم
جواد الماسی

فریاد عشق


باختم دل را به تو ای نازنین دلدار من
کاش میگفتی چه سودی دارد این آزار من


وا کن اخمت را بخند با خنده زیباتر شوی
اخم کردی و گره افتاده است در کار من


ناز کن تا میتوانی چون خریدارت منم
ای گران قیمت ترین کالا در این بازارمن


دین و ایمان مرا غارت گرفته می بری
گوئیا افتاده است در دست تو افسار من


تو وجودت شمع و من پروانه ای بر دور تو
پادشاهی بر من و حاکم بر این افکار من


با تو حالم خوب و بی تو کلبه ای ویرانه ام
باعث خوب و بدی و گردش رفتار من


با تو من گل میکنم رنگ بهاری میشوم
بی تو پاییزی شود این چهره و رخسار من


مثل باران بهاری نم نمک بر من ببار
ای تو همدرد من و ای محرم اسرار من


من همان سنگ صبورم عشق فریاد من است
باختم دل را به تو ای نازنین دلدار من
جواد الماسی

بیگناه و گناه کار


راهی به دادگاهیم که نرفته محکومم
جرمم بی گناهی است مثال مجنونم


گناه کار شاکی و ......بی گناه متهم
حق و باطل چه خوش خورده است به هم


دردی نهان به سینه همه جا با من است
به چه سوگند خورم باور کند حق با من است


همه ی مردم قاضی شده اند حکم میدهند
با زخم زبان به دلم نیش ٬ شخم می زنند


حقم نبود که چنین.......... در به در شوم
با بی کسی و درد ٬ به شب همسفر شوم


شاید این اخرین شعر است که می گویم
راه نجات ز برزخ دنیاست که می جویم


گاهی به خود امید می دهم که سنگ صبور
با صبراین شب و ظلمت میرسد به نور
جواد الماسی

نفرین عشق


عجب بارونیه چشمام که نم نم داره میباره
با هر قطره روی گونه تو رو یاد من میاره


ببین دستای من سرده تنم بی روحه این گوشه
شدم مثل همون شیری که پیر افتاده تو بیشه


شبیه شیشه ای هستم که با سنگ تو پاشیدم
شبا با یاد ظلم تو فقط با غصه خوابیدم


نمیبخشم تو را هرگز که آزردی دل من را
خیانت کردی و رفتی شکستی تو غرورم را


گذشتم از تو عشقت بمان با هرکسی بودی
یه روز میاد که میفهمی چقدری ساده قول خوردی


پشیمون میشی از کارت واسه برگشت راهی نیست
چراغ روشن شبهات دیگه رفته ماهی نیست

شدم سنگ صبور غم کشم در روز و شب من آه
بگیرد دامنت روزی دعای گریه ی گهگاه
جواد الماسی

فاتح خیبر


بی مهر علی عمر بشر ٬هست حرام
بی حب ولایتش کار جهان ٬هست تمام


بر عدل علی٬ خود خدا٬ گشته مشتری
خورشید و ماه به کمالش٬ میدهند سلام


شیر خدا باشد وشب نان میبرد به یتیم
مردانگی خلاصه شده در علی٬ یک کلام


راه خوشبختی فقط راه علی باشد بشر
بهترین الگو فقط او باشد و ٬ اول امام


گوش کن با گوش دل تا بشنوی آهنگ حق
بر شرافت زندگی دارد ابی طالب ٬ پیام


جز علی کس لایق زهرا نبود بر همسری
فاتح خیبر چو شیری بود٬ در وقت قیام


گو به من سنگ صبور پس بهترین عشقها ؟
عشق برمولا وفرزندان زهرا والسلام

جواد الماسی

حرف دل با شعر


من همانم گله از بازی دوران دارم
به دل غم زده ام شکوه فراوان دارم


طعنه بر من نزنید من هم بهاری بودم
سرد ایام شده ٬ شکل زمستان دارم


هر که آمد به دلم زخم نشانده رفته
به تنم زخم نشان ز دست یاران دارم


روزگاری به برم بود کنارم گل سرخ
شده پرپر گل من ٬ شکل بیابان دارم


خنده بر لب بزنم ولی ز دل غمگینم
پشت این خنده ی تلخ چهره پریشان دارم


زده ام ساز ولی ساز دلم نا کوک است
زین سبب شعر غم هست به دیوان دارم


غم مخور سنگ صبور شعر بگو و بنویس
فخر کن گو همه ٬ استاد سخنران دارم
جواد الماسی

عشق خیالی


شعر عاشقانه گفته ام !معشوقعه ای در کار نیست
دل به او بستم ولیکن ! او به من دلدار نیست


نیستم راضی برای لحظه ای غمگین شود
او جفا را پیشه کرده ٬ جز به من آزار نیست


گل برایش هدیه دادم ٬ تا بفهمد عاشقم
پس فرستاد هدیه ام ! گفت عشق من اجبار نیست


گفتمش چند لحظه ای ٬فرصت بده صحبت کنیم
بی محبت گفت من را٬ میل بر گفتار نیست


این همه عشق و علاقه در وجودم در خروش
حیف بر زیبایش ! که از وفا اثار نیست


درد من باشد ولی درمان من هم دست اوست
این تن رنجور من بی تو به کس بیمار نیست


بس کن عشقم این همه با قلب من بازی نکن
خانه ای ویرانه ام جز تو به من معمار نیست


باختم یک بار در عشق و ! شده عمرم هدر
نیمه جانی مانده بر من قدرت پیکار نیست


گفته ام سنگ صبورم من ولی احساسیم
درد دل با که کنم چون محرم اسرار نیست
جواد الماسی

عطای عشق


ما عطای عشق را ٬ بر لوا بخشیده ایم
بس که گرگان در لباس میشها ما دیده ایم


زخم خنجر بر وجود ما بزن شیرین تر است
ما از این زخم زبانها ! بیشتر رنجیده ایم


لذت دنیا به کام کیست ٬ یا زندگی ؟
ما که از هر دو فقط٬ جام بلا نوشیده ایم


گم شدیم در کوچه های بیکسی و باز هم
مثل مجنون خانه ی لیلی زهم پرسیده ایم


داستانهای زیادی گفته اند در وصف عشق
ما فقط دستان این افسانه ها بوسیده ایم


نیش عقرب خورده و در وحشتیم از نیش مار
از طناب رنگی و رنگین کمان ترسیده ایم


باد و طوفان زلزله یا رعد و برق دست خداست
حیف ما با دست خود ٬ رخت جفا پوشیده ایم


سرنوشت پستی بلندی ٬ مینویسد ای دریغ
مثل آن سنگ صبور با غصه ها خو کرده ایم
جواد الماسی

یادگاری


کاش قلبی به جهان ٬ز غم پریشان نشود
دل آزرده دگر ٬سر به گریبان نشود


کاش خنده بنشیند ٬به لبهای همه
قسمت چشم دگر ٬قطره ی باران نشود


کار پاییز خزان باشد و بر برگ درخت
کاش فصلی به جز ٬ فصل بهاران نشود


روز! دیدار خورشید و شب دیدن ماه
غیر لذت ٬ به دیدار نمایان نشود


کاش پرپر نشود ٬هیچ گلی در گلدان
یا که هیچ آفتی ٬سوی گلستان نشود


نغمه خوانیه مرغان ٬به چمن خوش باشد
کاش بلبل به بند ٬ بعد به زندان نشود


من دعایم به تو ای دوست همین باشد وبس
هیچ وقت بر دل تو ٬ غصه سخنران نشود


یادگاری نوشت سنگ صبور بر دفتر
کاش هیچ خانه ی آباد ٬ ویران نشود
جواد الماسی

بی خبر


باورت میشود از عشق تو جو گیر شدم
باز بازیچه و رقاصه ی تقدیر شدم


تو چه بودی که با چشمک چشمان سیاه
نقطه ی مردمک چشم تو تصویر شدم


این دل وحشی من رام نمیشد هرگز
تو چه کردی که در بند تو زنجیر شدم


شاعری بودم و شعری نخوانده به کتاب
به صدای نفست هست که تفسیر شدم


مثل خوابی و رویا که معنی نداشت
فال من با تو زده خوب ! که تعبیر شدم


مثل رودی که افتاده جدا از دریا
من به آن گرمی دستان تو تبخیر شدم


عاقلی بودم و دیوانه فلک نام نهاد
منه دیوانه کنار تو به تدبیر شدم


گله ای نیست کند سنگ صبورم از عشق
خبری از تو ندارم که دلگیر شدم
جواد الماسی

انسان گرگ


نپرس از من نمیدانم چرا حالم پریشان است
نپرس از من نمیدانم چرا این دیده گریان است


نمک را میخورند افسوس بر سفره با نامردی
شکستن از جفا سهم و قسمت برنمکدان است


کمی با چشم دل بنگر به اطرافت تا بینی
و گرگی را که درنده فقط در شکل انسان است


کسانی که به حق عشق وفا از یاد خود بردند
به ظاهر آدمیزادند ولی در باطل حیوان است


عجب رنجی کشد عاشق اگر شد بی وفا معشوق
از این رو قلب بشکسته ز عشق دیگر گریزان است


هوس حاکم شده بر عشق خیانت میکند بیداد
و زخم خنجری از دوست به شهر عشق فراوان است


بپرس سنگ صبور غم سوال بر دلت مانده
و آنکه میدهد آزار ! خداوندا مسلمان است ؟؟
جواد الماسی

دنیا


گینه قلبیم توتولوب٬ یازدی قلم غم سوزونی
چکیلوب شعلیه دفتر٬ بورویوب یاش گوزونی


اوقدر درد چوخالیب٬ درد لره درمان گزیروخ
ظاهرا بیز بشروخ ٬ با طنا حیوان گزیروخ


تا کی بیر کس دیریدی٬ بی خبروخ ایلرینن
وای اولنن سورا ٬ الرده گیدور شوکتینن


گوجیا حرمتیمیز یوخ ٬ نه د ده ٬ نه ننیه
حقی وار گوده کی الله دا بیزه قیض الیه


ای بشر گوزلرون آچ٬ منزل آخر هارادی
اولماسون صالح عمل٬ قبرون اووده قارادی


چاغیر الله وی وجدانوی سن ساتما پولا
دنیادا گر سنون اولسا ٬ گره دنیاده قالا


راضی اول ٬ الله یازان تقدیره سن ایتمه گله
الله هی یادان چیخاتسون سن دوشرسن مشگله


سن دنن سنگ صبور دنیا فقط بیر باغچادی
پهلوانار ٬نوحیلر٬ سلطان ٬ گدالر٬ هاردادی
جواد الماسی

گفتگو با دل


باورت شد عشق ها هستند دروغ
یا صداقت گشته دیگر بی فروغ

باورت شد قلبها بی کس شدند
یا تمام کوچه ها بن بست شدند

باورت شد چشمها بارانی اند
یا هوس در عشقها زندانی اند

باورت شد چشمها خوابیده اند
یا عصا از دست کور دزدیده اند

باورت شد عشق مثل قبل نیست
عاشقی جز قصه ی پر درد نیست

باورت شد قاصدک هست بی خبر
یا خیانت بهر عشق است یک تبر

باورت شد قلبها جنسش ز سنگ
بین عقل و دل همیشه هست جنگ

باورت شد آسمان ها صاف نیست
رحم مرده بر کسی انصاف نیست

باورت شد عاشقان در ماتم اند
گاه گرگان در لباس آدم اند

باورت شد من غریب از شهرم به دور
نیست سنگی مثل من سنگ صبور
جواد الماسی

گله


سوختم در غم آنکس که وفادار نبود
عشق من پاک ولی گرمی ٬ بازار نبود


گر شکست شیشه قلبم ز جفایش اما
این دل خون شده ام در پی آزار نبود


بس که آزرده دل از بازی دوران دارم
سرنوشت با من و با بخت و دلم یار نبود


گریه مهمان من و خنده ز لب قهر ولی
بی گناه اشک برازنده و رخسار نبود


بازی چرخ و فلک بود ٬گله از که کنم
هیچکس مثل من از بخت طلبکار نبود


بس که همدرد شده ام با شب و ماه وغمها
سینه تنگ است ٬چو گنجینه ی اسرار نبود


چهره پنهان کنم از آینه و٬ آینه هم شرم کند
غیر من هیچ کسی ٬ بر من عزادار نبود


دشمنم دوست شد و ٬ دوست به من دشمن حیف
غیر از آن دوست کسی ٬ در پی پیکار نبود


لذتی هست به بخشش٬ که خداوند فرمود
همه درد بر این است٬ به فضل سزاوار نبود


سرنوشت است دگر٬ سنگ صبورم خوانده
هیچکس چهره ی ویرانه خریدار نبود
جواد الماسی

گذر از قبرستان


پنج شنبه و وقتی که دلم تنگ پدر شد
بر خواندن یک فاتحه ای قصد سفر شد


ظرفی ز آب به دست و چند شاخه ی گل
این قلب به یاد خاطرات او چه پر شرر شد


وارد به امام زاده شدم فاتحه بر لب
بر اهل قبوری که همه عمر هدر شد


خواندم همه ی نام و نشانها به مزاران
بر پیر و جوان ٬ خوب و بدانی که نظر شد


دیدم که قوی هیکل و لاغر همه خفتند
یا چهره ی زیبا و زشت دست به کمر شد


از کودک نوزاد و تا پیر صد سال به خاکند
ناگاه دلم لرزه گرفت و اعلام خطر شد


با اشک رسیدم به مزاری که پدر خفته در انجا
آرام نشستم به مزار و این شعر گذر شد


گفتم که بشر منزل آخرت در اینجاست
پس خوب بمان به خوبیت رد خطر شد


بنویس و بگو سنگ صبورم پی غمها
شاید که بخوانند و به قلبی که اثر شد

تقدیم به روح همه ی پدران و مادران و همه آنهایی که اسیر خاک هستند فاتحه ای خوانده شود
جواد الماسی ۱۳۹۵/۱/۱۹